۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

ترجمه كامل گزارش تايمز از تجاوز به رضا نوجوان 15 ساله در زندان

ترجمه كامل گزارش تايمز از تجاوز به رضا نوجوان 15 ساله در زندان
پسر معترض ايراني از تجاوز در زندان سخن مي گويد روزنامه تايمز چاپ لندن در شماره روز شنبه خود مطلبي منتشر كرده است كه حاكي از گرفتاري هاي يك نوجوان در زندان هاي ايران است. مطلب زير متن كامل آن گزارش است.هما همايونپسر پانزده ساله اي در يك خانه امن در مركز ايران با پيكر و روان شكسته، نشسته و گريه مي كند. رضا بيرون نمي رود و از تنهايي مي ترسد. مي گويد كه مي خواهد به زندگي اش پايان دهد و درك دليل اين تمايلش مشكل نيست. او تنها به خاطر اين كه مچ بند سبز مخالفان دولت ايران را در دست داشته، مدت بيست روز دربند بوده و مكررا مورد ضرب و جرح و تجاوز قرار گرفته است. آزار جنسي اي كه رضا متحمل شده، به مانند شكنجه هاي زندان ابو غريب مي ماند؛ همان شكنجه هايي كه مقامات ايراني به خاطر آن دولت آمريكا را تقبيح كرده بودند. رضا در گفتگو با روزنامه تايمز لندن آن روزهاي سخت را به ياد آورد و گفت: "زندگي من به سر رسيده. فكر نمي كنم كه روزي بتوانم از اين حالت رها شوم." رضا به شرطي موافقت كرد با تايمز گفتگو كند كه هويتش آشكار نشود. پزشك معالج وي با تقبل خطري كه خود او را تهديد مي كند، تاييد كرد، رضا تمايل به خودكشي دارد و پيكرش پر از زخم هايي است كه با جزئيات داستان او همخواني دارد. خانواده رضا نوميدانه مي كوشند هر چه زودتر ايران را ترك كنند. رضا از شواهد زنده اتهاماتي است كه اخيرا مهدي كروبي، يكي از رهبران مخالفان، مطرح كرده است. وي مقامات زندان هاي ايران را به تجاوز مستمر زندانيان مرد و زن براي شكستن اراده آنها متهم مي كند. رژيم به نوبه خود مي گويد كه آقاي كروبي با دروغ پراكني به دشمنان ايران كمك مي كند و تهديد كرده است كه او را بازداشت خواهد كرد. برخورد با اين پسربچه گوياي اين حقيقت است كه يك رژيم مدعي دفاع از ارزش هاي اسلامي، براي سركوب ميليون ها تن از شهروندانش كه انتخاب دوباره محمود احمدي نژاد به مقام رياست جمهوري را تقلبي مي دانند، از هيچ تلاشي فروگذار نخواهد كرد. گرفتاري هاي رضا در اواسط ماه ژوئيه، زماني آغاز شد كه او را همراه با 40 نوجوان ديگر در جريان تظاهرات اعتراضي در يكي از شهرهاي بزرگ ايران بازداشت كردند. بيشتر اين نوجوانان واجد شرايط راي نبودند. آنها را به جايي بردند كه به باور رضا، يك پايگاه بسيجي ها بود؛ چشمانشان را بستند، لباس رو را از تنشان درآوردند، با كابل شلاقشان زدند و بعدا در يك كانتينر فولادي محبوسشان كردند. در همان شب نخست سه مرد لباس شخصي كه خود را زنداني وانمود مي كردند، رضا را در برابر چشم همراهانش به زمين انداختند. در حالي كه يكي از مردان سر او را به زير فشار مي داد، دومي بر پشتش سوار شد و سومي روي بدن رضا ادرار وسپس و به او تجاوز كرد. رضا مي گويد: "آنها به ما گفتند كه اين كار را در راه خدا مي كنند و اين كه با چه خيالي ما به خودمان حق داده بوديم عليه دولت اعتراض كنيم." آن سه مرد به ديگر بچه ها هشدار دادند كه اگر فرداي آن روز با بازپرسان همكاري نكنند، همين بلا به سر آنها هم خواهد آمد. پس از آن رضا را بيرون كانتينر بردند و به يك ميله فلزي بستند و تا صبح رهايش كردند. صبح يكي از آن مردها آمد و از رضا پرسيد كه آيا از اتفاق شب گذشته درس گرفته يا نه. "من خشمگُن بودم. به صورت آن مرد تف كردم و فحشش دادم. او با آرنج و كف دستش يكي دو بار به صورتم زد." بيست دقيقه بعد، همان مرد با يك كيسه پر از مدفوع دوباره برگشت و آن كيسه را روي صورت رضا ماليد و تهديد كرد كه به خوردن مدفوع وادرارش خواهد كرد. ديرتر رضا را به اتاق بازپرسي بردند. او به بازپرسش ماجراي تجاوز را تعريف كرد. اكنون رضا معتقد است كه تعريف آن ماجرا كار اشتباهي بود. "بازپرس خوش برخورد بود، اما چشم هاي من بسته بود. او گفت كه قضيه را پيگيري خواهد كرد و من اميدوار شدم." به جاي پيگيري، بازپرس دستور داد كه دست و پاي رضا را ببندند تا بار ديگر به او تجاوز شود. "اين بار خود من اين كار را مي كنم، تا بفهمي كه اين داستان ها را نبايد جاي ديگر بگويي. اين كار حقت است. به شما ها بايد تا دم مرگتان تجاوز كرد." بار ديگر او مورد تجاوز وحشيانه واقع شد. براي سه روز او در يك سلول انفرادي محبوس بود.سپس مجبورش كردند زير "اعترافنامه اي" امضا كند. در "نامه اعتراف" آمده بود كه خارجي ها از او و دوستانش خواسته بودند كه بانك ها و ساختان رسانه هاي دولتي را به آتش بكشند. از او خواستند كه يك دوست 16 ساله اش را به عنوان سركرده گروه معرفي كند. آن دوستش را به حدي لت و پار كرده بودند كه در بيمارستان بستري بود. "من سخت مي لرزيدم، به حدي كه نمي شنيدم به من چه مي گفتند. بدون اين كه نامه را خوانده باشم، زير آن امضا كردم. ترسم اين بود كه آنها دوباره به من تجاوز خواهند كرد." روز بعدي رضا و ديگر بازداشتيان را به يك بازداشتگاه پليس منتقل كردند و رضا يك هفته ديگر آنجا ماند. در نيمه شب روز سوم افسران پليس وارد سلول شدند، چشمانش را بستند و او را به دستشويي بردند و در آنجا بار ديگر به او تجاوز كردند. "دستان من به لرزه افتاده بود و پاهايم لق شده بود. نمي توانستم سر پا وايستم. افتادم و سرم را سخت به كف كوبيدم تا بميرم. جيغ و فرياد مي زدم و از آنها مي خواستم كه من را بكشند. ديگر تحملش را نداشتم و از خودم متنفر بودم." رضا مي گويد و اشك مي ريزد. فرداي آن روز يك فرمانده پليس او را فرا خواند و پرسيد كه چرا شب گذشته آن همه فرياد مي زد. بعد از اين كه او دليل فريادش را توضيح داد، فرمانده از او پرسيد كه چه كسي به او تجاوز كرده است. پسربچه گفت كه با چشمان بسته نمي توانست متجاوزانش را ببيند. فرمانده او را كتك زد و به دروغگويي متهمش كرد و رضا را واداشت كه زير يك نامه ديگر امضا كند. در آن نامه رضا اعتراف مي كرد كه عليه نيروهاي امنيتي اتهامات بي پايه اي را مطرح كرده است. اما اين پايان مصيبت هاي رضا نبود. او را همراه با حدود 130 زنداني ديگر به محوطه دادگاه انقلاب شهر بردند. قاضي اعلام كرد كه مخالفان سرسخت انقلاب اسلامي را به دار خواهد آويخت. وي نام ده نوجوان را برخواند كه رضا هم در آن ميان بود. پيام قاضي روشن بود: اگر بچه ها بار ديگر دم از تجاوز به ناموسشان بزنند، اعدام خواهند شد. قاضي آنها را به زندان مركزي شهر فرستاد. به رضا دستبند زدند و براي ده روز با شش پسر ديگر در يك سلول كوچك نگه داشتند. شامگاهان افسران بچه ها را كتك مي زدند و با تمسخر مي گفتند: "شما مي خواهيد انقلاب كنيد؟" در مواردي ارشد ترين افسران، سه تن از بچه ها را با خود مي برد. رضا مي گويد: "وقتي بچه ها به سلول برگشتند، خيلي آرام و ناراحت بودند". وقتي نوبت به رضا رسيد، او و دو بچه ديگر را به يك اتاق كوچك بردند و دستور دادند لباسشان را در بيارند و با هم عمل جنسي انجام دهند. "او به ما گفت كه از اين طريق ما به تزكيه نفس خواهيم رسيد و ديگر ياراي نگاه كردن به چشم همديگر را نخواهيم داشت. مي گفت، اين كار ما را آرام خواهد كرد." پس از 20 روز سرانجام خانواده رضا موفق شدند با پرداخت وثيقه اي 45 هزار پوندي (هفتاد مليون تومان) او را از زندان در بياورند. قبل از آزادي به رضا بار ديگر هشدار دادند كه در باره اتفاقاتي كه با او افتاده، به كسي چيزي نگويد. برادر رضا مي گويد: "يك دوست من كه نگهبان زندان رضا بود، به من گفت كه او بيمار شده. شبي كه آزادش كردند، بي اختيار گريه مي كرد؛ بعدا همه ماجرا را به مادرم تعريف كرد." خانواده رضا يك پزشك را متقاعد كردند تا عليرغم خطري كه متوجهش خواهد شد، او را معالجه كند. پزشك زخم هاي سطح بدن رضا را درمان كرده و به او آنتي بيوتيك و دارو داده، ولي نمي تواند معاينه دروني انجام دهد. رضا عميقا ضربه خورده، از احتمال بازگشت به زندان وحشت دارد و شب ها بي خوابي مي كشد. پزشك او به روزنامه تايمز گفت كه ديگر بازداشتيان هم همين سرنوشت را داشته اند: "ما در بيمارستان موارد مشابه زيادي داريم، ولي نمي توانيم آن موارد را گزارش كنيم. آنها به ما اجازه نمي دهند كه برايشان پرونده باز كنيم و جزئياتي را روي كاغذ بياوريم." دريوري دايك، پژوهشگر سازمان عفو بين الملل در امور ايران، مي گويد كه داستان رضا با ديگر گزارش هايي كه اين سازمان دريافت كرده است، همخواني دارد؛ گزارش هايي كه حاكي از پايمال كردن شرف و ناموس انساني، آزار بي قيد و بند و بدون رجوع به دادگاه و حتي همدستي مقامات قضايي در تجاوز به ناموس زندانيان و ناديده گرفتن حقوق ابتدايي آنا از جمله دسترسي به مراقبتهاي پزشكي و امكانات درماني است. رضا لا اقل از اين مصيبت زنده بيرون آمد تا داستانش را براي جهانيان تعريف كند. اما دوست 16 ساله اش كه او مجبور بود به عنوان رهبر گروهشان معرفي كند، از شدت زخم هايي كه برداشته بود، در بيمارستان جان داد. هويت افرادي كه در مقاله ذكرشان رفته، محفوظ است.http://www.timesonline.co.uk/tol/news/world/middle_east/article6805885.ece

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر