۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

عاقبت تخم مرغ دزد شتر دزد می شود

احمدی نژاد در موقعی که شهردار تهران بود طرح "اتاق امن" را از صاحب اصلی اش دزدید و بنام خودش و دوتن از معاونینش به ثبت رساند لینک زیر را ببینید:
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/2009/october/26//-ef4c945ea8.html

۱۳۸۸ مهر ۲۷, دوشنبه

انفجار بمب در سیستان و بلوچستان

انفجار در سیستان و بلوچستان گرچه چند تن از سران سپاه و قاتلان بهترین فرزندان این مرزو بوم را به سزای اعمال ننگین شان رساند ولی از نظر من که عضوی از جنبش سبزهستم محکوم است هر ایدئولوژی که خشونت را برای ترویج مبانی خود تجویز کند لاجرم محکوم به نابودی است و تاریخ این را نشان داده هرچند مستی قدرت توان دیدن این واقعت ها را از دیکتاتور ها سلب می کند و همین باعث شکست و نابودی آنهاست اگر شکنجه تجاوز قتل و کشتار می توانست ضامن تداوم یک ایدئولوژی باشد اکنون نیز ما باید شاهد حکومت هیتلر ها استالین ها و دیگر حکومت های فاشیستی بودیم و اگر بمب اتمی مصونیت می آورد شوروی سابق فرو نمی پاشید .

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

دستگيري فرزندان به جاي پدران

اين روز ها فرزندان را به جاي پدران و در برخي موارد علاوه بر آنها(مانند فرزند محسن ميردامادي) رواج بسياري يافته در برخي موارد هم از نوه ها شروع كرده اند(مانند آيت الله منتظري) و در يك بدعت بسيار جالب ماموران هنگام بازداشت يك متهم شخص ديگري را هم دستگير مي كنند و مي گويند حكم را بعدا مي آوريم (مانند مهي شيرزاد و محمد نعيمي پور).ببينيد چه كساني دارند به اين ملت بزرگ حكومت مي كنند كه بعد از سه ماه هنوز نفهميده اند اين جنبش رهبر ندارد كه آن ها را بگيرند يا بكشند تمام شود هركدام از اعضا رهبر اند و اگر واقعا مي خواهند رهبران را بگيرند همه آنهايي را كه رايشان را دزديده اند (حدود 30 ميليون نفر )را بگيرند .من فكر ميكنم بايد نوه نتيجه پدر بزرگ مادربزرگ و ساير بستگان را هم بگيرند.

۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

عید فطر

امسال جنبش سبز عید ندارد و تا احقاق حق کلیه آسیب دیدگان و دلجویی از باز ماندگان و بازپس گیری حق به تاراج رفته سبز ها عیدی در کار نیست .عید ما روزی است که این حکومت جائر را بزیر بکشیم و جنایتکاران را به دادگاه عدل بسپاریم .در این راستا پیشنهاد می شود از دادن فطریه به نهادهای دولتی مانن کمیته امداد و غیره خودداری کنید .و اگر فطریه هم می دهید به افراد نیازمندی بدهید که می شناسید.پیشنهاد می شود در این روزها به دیدار خانواده های داغدیده برویم و از آن ها دلجویی کنیم.

شنبه 28 شهریور 1388 فردای روز ایران سبز(قدس سابق)

درود بر شما سبز پوشان که جواب تهدیدهای سپاه و سگ دربار محمد خاتمی را دادید. دیروز یکبار دیگر مردم نشان دادند که شکنجه و تجاوز و کشتار آنها را از میدان بدر نکرده و تا بزیر کشیدن این نظام سلطه مصمم و امیدوارند . همانطور که سران سپاه (سیاه) در سرشان قبضه کامل حکومت را می پروراندند و بقول میر حسین موسوی به صحنه که نگاه می کنم چیزی فراتر از تحمیل یک رییس جمهور تقلبی دیده میشود .ولی شیر زنان و شیر مردان این سرزمین کهن خوابشان را به کابوسی تبدیل کردند که مجبور به آن برخورد های قرون وسطایی با این ملت شدند تا مگر از این کابوس رهایی یابند .بهترین فرزندان این سرزمین را در کف خیابان ها به گلوله بستند و در بازداشتگاهها شکنجه و تجاوز را پیشه کردند و سران اصلاح طلب را گرفتند به خیال اینکه فراموش شود ولی طوفان که خاموش شدنی نیست مگر سران اصلاحات به ما گفتند رای بدهیم که حالا بیایند اعتراف کنند و ما اشتباه کردیم و ما را از راه باز پس گیری رای خود باز دارند.تک تک اعضای نهضت سبز مغز متفکری هستند که راههای مبارزه را می یابند و به کمک شبکه های اجتماعی به دیگران هم اعلام می کنند و هرکس که آنرا مناسب یافت عمل می کند اینجا کسی به کسی دستور نمی دهد .شبکه ای که کاری کرد صدا وسیما با آن سیستم عریض و طویلش وبا تبلیغات زیاد نتوانست یک دهم تاثیر آن را داشته باشد.

۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سه‌شنبه

پیام آیت الله منتظری به مراجع دینی

‏پيام آيت الله العظمى منتظرى به مراجع عظام تقليد، علماء و حوزه هاى علميه ‏

‏بسم الله الرحمن الرحيم ‏

‏عن رسول الله (ص) : " اذا ظهرت البدع فى امتى فليظهر العالم علمه ..."‏‏(الكافى ، ج 1، ص 54)‏
‏حضرات مراجع عظام تقليد و علماى اعلام قم ، نجف ، مشهد مقدس ،‏ ‏تهران ، اصفهان ، تبريز، شيراز و ساير بلاد اسلامى دامت بركاتهم ‏ ‏‏ ‏پس از سلام و تحيت ، اين جانب با توجه به شرايط جارى در كشور و‏ ‏مظالمى كه هر روز شاهد آن هستيم و كارهاى خلافى كه به نام دين و‏ ‏مذهب تشيع انجام مى‎شود شرعا خود را موظف مى‎دانم از روى‏ ‏خيرخواهى و احساس خطر جدى نسبت به مصالح دين و كشور، و از باب‏ (و ذكر فان الذكرى تنفع المومنين ) امورى را يادآور شوم :‏ ‏‏ ‏1 - همه مى‎دانيم كه انقلاب ما يك انقلاب دينى و ارزشى بود و هدف‏ ‏اصلى از آن با تحمل آن همه مصيبت ها، سختى ها، تبعيدها، زندان ها و‏ ‏شكنجه ها، تنها تغيير اشخاص حقيقى حاكميت و تغيير صورى در بعضى‏ ‏امور جزئى نبود; بلكه مقصود حاكميتى بود كه در تمام عرصه ها به عقائد،‏ ‏اخلاق و احكام شرع مبين پايبند بوده و معتقد و عامل به آنها باشد; و در‏ ‏پرتو آن حاكميت ، ايمان ، مكارم اخلاق ، عدالت و آزادى از استبداد و‏ ‏خفقان ، محقق شده ، حقوق اقشار مختلف مردم تأمين گرديده و مظالم و‏ ‏تجاوز به حقوق آنان ريشه كن شود، و ملت ما از اين جهات احساس‏ ‏راحتى و آسايش نمايد و در مقابل ساير ملتها سربلند و الگوى تحقق‏ ‏عدالت ، عزت ، كرامت و ارزشهاى انسانى باشد. هدف اين نبود كه فقط‏ ‏نام و نشان و شعارها تغيير كند ولى عملا همان مظالم و انحرافات رژيم‏ ‏گذشته و تجاوزات به حقوق به شكل ديگرى به عنوان حاكميت دينى و‏ ‏ولايت فقيه جريان پيدا كند.‏ ‏اين جانب كه همه مى‎دانند مدافع سرسخت حاكميت دينى و از پايه گذاران‏ ‏ولايت فقيه - البته نه به شكل مرسوم فعلى ، بلكه به گونه اى كه مردم او را‏ ‏انتخاب نمايند و بر كارهاى او نظارت داشته باشند - بوده ام و در راه تحقق‏ ‏آن در بعد علمى و عملى تلاش زيادى نموده ام ، اكنون در مقابل مردم آگاه‏ ‏ايران به خاطر ستم هايى كه تحت اين نام و عنوان بر آنان مى‎رود احساس‏ ‏شرمندگى كرده و خودم را در پيشگاه خداوند بزرگ مسئول و در مقابل‏ ‏خون هاى ريخته شده شهداى عزيز و تجاوزات به حقوق مردم بيگناه‏ ‏مورد عتاب مى‎بينم . بسيارى از افراد با سابقه در انقلاب از طريق نامه ،‏ ‏ايميل و يا حضورا به من مى‎گويند: حاكميت دينى كه شما وعده آن را به‏ ‏مردم مى‎داديد و ولايت فقيه را مجرى آن مى‎دانستيد و مى‎خواستيد آن را‏ ‏به پا داريد همين است كه امروز ما آن را مشاهده مى‎كنيم ؟ در حالى كه‏ ‏آنچه مشاهده مى‎شود در واقع حكومت ولايت نظامى است نه‏ ‏ولايت فقيه .‏ ‏‏ ‏2 - حضرات مراجع و علماى اعلام ، خوب مى‎دانند كه در طول تاريخ‏ ‏پيوسته آنان ملجأ و پناهگاه مردم در مقابل تجاوزات و مظالم حكومت ها‏ ‏بوده اند، و اين افتخار را داشته اند كه در مقابل حكومت هاى جائر و در‏ ‏كنار مردم و مدافع شريعت و حقوق اقشار ستم ديده باشند و در اين راه‏ ‏صدمات و محروميت هايى را متحمل شده اند. جزاهم الله عن الاسلام خير‏ ‏الجزاء.‏ ‏البته پس از پيروزى انقلاب ، متأسفانه اين سابقه درخشان و نورانى به‏ ‏واسطه اعمال خلافى كه در حكومت انجام گرفت و چه بسا روحانيت هم‏ ‏در آن نقش نداشت ولى به علت كوتاهى در نهى از منكر در معرض تحول‏ ‏و خطر جدى قرار گرفت و با دور شدن از اخلاق و گاه در عمل با تحكيم‏ ‏تئورى "هدف وسيله را توجيه مى‎كند" انحراف در مسير انقلاب و دور‏ ‏شدن از اهداف اوليه آن ، آغاز و اين خطر جدى تر شد تا آنجا كه امروز با‏ ‏تأسف بايد گفت به پايگاه معنوى و مردمى روحانيت و مرجعيت و به تبع‏ ‏آن به اسلام و مذهب كه به طور سنتى متكى به روحانيت و عجين با آن‏ ‏بوده و از آن راه ترويج مى‎گرديده ، ضربه زيادى وارد شده است كه معلوم‏ ‏نيست چگونه و چه زمانى قابل جبران مى‎باشد!‏ ‏عجين بودن مذهب و عالمان و متخصصان دينى كه امرى مقبول و معقول و‏ ‏مورد تأييد مردم مسلمان است موجب شده است كه هر آسيب وارد بر‏ ‏روحانيت ، قهرا متوجه اسلام و مذهب نيز باشد.‏ ‏در چنين وضعيتى مسئوليت مراجع محترم و روحانيت شيعه سنگين تر‏ ‏خواهد بود; زيرا علاوه بر وظايف عمومى آنان كه لازمه رشته تخصصى‏ ‏آنان و توجه مردم به روحانيت و مرجعيت است ، وظيفه دفاع از حيثيت‏ ‏مذهب و تطهير دامن آن از كارهاى خلافى كه حاكميت به نام مذهب انجام‏ ‏داده و مى‎دهد نيز بر عهده آنان خواهد بود; زيرا كارهاى خلاف شرعى كه‏ ‏خلاف اهداف اوليه انقلاب هم مى‎باشد و به نام دين و مذهب انجام‏ ‏مى‎گيرد از مصاديق بارز بدعت است . بدعت منحصر به تشريع و وارد‏ ‏كردن رسمى حكم غير دينى در دين نيست ، بلكه شامل هر كار خلاف‏ ‏شرعى كه به نام شرع و مذهب انجام گردد نيز خواهد بود.‏ ‏در آيه 71 سوره توبه مى‎خوانيم : (والمومنون والمومنات بعضهم‏ ‏اولياء بعض ، يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر) به مقتضاى‏ ‏جمع محلى به الف و لام استغراق ، همه مومنين و مومنات نسبت به‏ ‏يكديگر در حد امر به معروف و نهى از منكر ولايت دارند; پس علماء‏ ‏اعلام به طريق اولى داراى اين ولايت مى‎باشند و نبايد ساكت باشند. و‏ ‏در وصيت مولا اميرالمومنين (ع ) مى‎خوانيم : "لا تتركوا الامر بالمعروف‏ ‏والنهى عن المنكر فيولى عليكم شراركم ثم تدعون فلا‏ ‏يستجاب لكم " (نهج البلاغه ، نامه 47) ترك امر به معروف و نهى از منكر‏ ‏و بى تفاوت بودن مردم در برابر كارهاى خلاف ، طبعا موجب سلطه اشرار‏ ‏است و دعاء فقط دردى را دوا نمى كند.‏ ‏‏ ‏3 - با توجه به آنچه گفته شد متذكر مى‎شوم : حوادث و فجايع ماههاى اخير‏ ‏كه پس از انتخابات رياست جمهورى در كشور و در مرئى و مسمع‏ ‏حضرات مراجع و علماى محترم رخ داد زنگ خطرى است براى روحانيت‏ ‏و مرجعيت . در اين حوادث حق كشى ها، ظلم ها، تخلفات فراوان به نام دين‏ ‏و با تأييد بخش اندكى از روحانيون حكومتى و وابسته انجام شد و به‏ ‏دنبال آن ، اقشار وسيعى از مردم معترض طبق حق شرعى و قانونى و بر‏ ‏اساس اصل بيست و هفتم قانون اساسى با انتخاب مسالمت آميزترين راه ،‏ ‏اعتراض خود را به حاكميت ابلاغ كردند و حاكميت به جاى اين كه به نداى‏ ‏حق طلبانه مردم پاسخ مثبت و معقول دهد و درصدد تأمين حقوق تضييع‏ ‏شده آنان برآيد جمعيت چند ميليونى را آشوبگر و اغتشاشگر و عوامل‏ ‏بيگانه ناميد و به بدترين وضع و با خشونت كامل مردان و زنان بى دفاع را‏ ‏مورد ضرب و شتم و سركوب قرار داد و عده زيادى را بازداشت و گروهى‏ ‏را در خيابانها و عده اى را در زندان هاى مخوف به شهادت رساند.‏ ‏عجب اين كه حاكميت با تكيه بر نيروى نظامى و انتظامى و كشيدن اسلحه‏ ‏بر روى مردم بى پناه و بى سلاح آنان را شهيد و يا زندانى نموده ولى در‏ ‏نهايت مردم را محارب ناميدند. خود بحران ايجاد كرده و نظام را به‏ ‏مخاطره انداخته ولى مردم و پايه گذاران نظام را اغتشاشگر و مخالف‏ ‏نظام مى‎نامند.‏ ‏همزمان با سركوب مردم ، تعدادى از فعالان سياسى و نخبگان كشور كه هر‏ ‏كدام از آنان سال ها در جمهورى اسلامى خدمات با ارزشى داشته اند را‏ ‏بازداشت و با طرح هاى از پيش تعيين شده بر خلاف شرع و قانون ، شروع‏ ‏به پرونده سازى و گرفتن اعترافات دروغ و سپس نمايش آنها در‏ ‏دادگاههاى فرمايشى غير شرعى و غير قانونى نموده و در نتيجه آئين‏ ‏قضايى اسلام را مورد مسخره جهانيان قرار داده است ; و به جاى مجازات‏ ‏جدى آمران و عاملان آن همه جنايت ، فقط با وعده دادن مجازات آنان ،‏ ‏همچون وعده بر مجازات آمران و عاملان قتل هاى زنجيره اى ، به‏ ‏بازداشت افراد خدمتگزار ديگر و فشار بر دو كانديداى محترم‏ ‏حجة الاسلام والمسلمين حاج شيخ مهدى كروبى و جناب آقاى مهندس‏ ‏ميرحسين موسوى - دام توفيقهما و حفظهما الله تعالى - و بستن دفاتر و‏ ‏روزنامه هاى آنان و بازداشت همفكران و همكاران معزز آنان و متهم‏ ‏نمودن افراد صديق و خدوم در رسانه هاى وابسته حكومتى نموده و حتى‏ ‏از جايگاه مقدس نماز جمعه به امور واهى و دروغ همچنان ادامه مى‎دهند‏ ‏كه نهايت اين روند موجب تخريب بيشتر اعتقاد مردم به روحانيت و‏ ‏مرجعيت شيعه و اسلام عزيز خواهد شد.‏ ‏در چنين شرايطى است كه مردم مسلمان ما از امثال حضرات مراجع و‏ ‏علماى محترم و اين حقير انتظاراتى دارند كه با توجه به وظيفه سنگينى كه‏ ‏شريعت مقدسه بر دوش عالمان دينى قرار داده است و نيز مسئوليت سنتى‏ ‏و تاريخى مرجعيت و روحانيت انتظار بجايى است . مردم مى‎گويند: اين‏ ‏ظلم ها و حق كشى ها و بدعت ها اگر خلاف اسلام است ، چرا مراجع محترم و‏ ‏علماى دين كه حافظ دين و مذهب و حصن اسلام و شريعت و مدافع حقوق‏ ‏مردم و مبين احكام شريعت و از جمله امر به معروف و نهى از منكر و‏ ‏اظهار مخالفت با خلاف ها و بدعت ها هستند، در مقابل اين همه بدعت ها و‏ ‏كارهاى خلافى كه به نام دين و مذهب انجام مى‎شود به پيروى از دستور‏ ‏پيامبر اسلام (ص ) اظهار علم و مخالفت صريح با بدعت ها نمى كنند؟ و آيا‏ ‏اين همه مظالم و حق كشى ها و جنايات از بيرون آوردن خلخال از پاى يك‏ ‏زن يهودى توسط سربازان معاويه كمتر است كه مولاى متقيان حضرت‏ ‏على (ع ) فرمود: اگر مرد مسلمانى از غصه آن بميرد نبايد ملامت شود؟!‏ (نهج البلاغة ، خطبه 27). به يقين حضرات مراجع و علماى محترم قلبا از اين‏ ‏منكراتى كه به نام دين و مذهب انجام مى‎شود نگران و ناراحت مى‎باشند‏ ‏و بعضا اقداماتى نيز نموده اند، اما آيا با توجه به مفاد حديث شريف نبوى‏ ‏كه اظهار علم را واجب دانسته ، اين مقدار كفايت مى‎كند؟‏ ‏‏ ‏4 - حضرات مراجع محترم به قدرت و نفوذ كلام خود در حاكميت توجه‏ ‏دارند و خوب مى‎دانند كه حاكميت در حفظ مشروعيت خود به آنان نياز‏ ‏دارد و از اين رو اينك آنان را هرچند به حسب ظاهر به رسميت مى‎شناسد‏ ‏و از آنان ترويج مى‎كند، و نيز مى‎دانند كه حاكميت از سكوت آن حضرات‏ ‏در قبال كارهاى خلاف خود بهره بردارى مى‎كند، پس آيا سزاوار است در‏ ‏امور مهمه اى كه به حيثيت و آبروى دين و مذهب و تأمين حقوق اقشار‏ ‏عظيمى از مردم و نيز ديندارى و حفظ اعتقادات مذهبى جوانان مربوط‏ ‏است سكوت كرده به نحوى كه بين مردم چنين تلقى شود كه خداى ناكرده‏ ‏مراجع و روحانيت موافق و مويد كارهاى خلافى هستند كه به گوشه اى از‏ ‏آنها اشاره شد؟‏ ‏‏ ‏در خاتمه يادآور مى‎شوم : اين جانب هنوز از اصلاح امور مأيوس نشده ام‏ ‏و به نظر مى‎رسد مراجع عظام تقليد مى‎توانند ترتيبى دهند تا با راهنمايى‏ ‏و ارشاد آنان و با همفكرى با دو كانديداى محترم رياست جمهورى و‏ ‏نمايندگان عاقل و معتدل و كارشناس متدين و امين از طرف نظام ،‏ ‏راههاى برون رفت از اين بحران بزرگ را كه براى جمهورى اسلامى و‏ ‏مشروعيت آن پيش آمده است بررسى كرده تا آنچه را مصلحت ديدند‏ ‏صادقانه با اشراف حضرات مراجع مورد عمل قرار گيرد. و بالاخره‏ ‏حاكمان ، سياست يك بام و دو هوا و به كيش خود خواندن و طرد كردن‏ ‏ديگران را نه به طور موقت ، بلكه براى هميشه رها كنند و مردم را كه‏ ‏صاحبان اصلى حكومتند از روى صدق و به دور از شعار ارج نهند و آراء‏ ‏آنان را مورد نظر و عمل قرار دهند و اسلاميت و جمهوريت حقيقى و‏ ‏عدالت واقعى را اجرا نمايند. براى انسان اقرار به اشتباه ننگ نيست ، زير‏ ‏بار حق نرفتن ننگ است .‏ ‏عظمت اسلام و مسلمين و عزت و كرامت مردم ايران و سلامتى و توفيق‏ ‏بيشتر شما را از خداوند بزرگ مسألت دارم .‏
‏23 رمضان المبارك 1430 - ‏1388/6/22‏‏
‏قم المقدسة - حسينعلى منتظرى

۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

متن مكاتبات رضا علامه زاده با ابراهيم شريفي report :rape in iranian prisons

گزارش مستند ابراهیم شریفی، شاهد کروبی در باره تجاوز جنسی در زندان
رضا علامه زاده:بازم می‌خوام از مساله ای‌ که این روزها ذهن مردم ایران رو به شدت مشغول کرده و ناباورانه ذهن جهانیان رو به خودش جلب کرده، که چطور در رژیمی که ادعای الهی بودن داره چنین حوادثی مثل تجاوز در زندانهایش میتونه اتفاق بیفته حرف بزنم.
ابراهیم شریفی:اونروز آقای قدرت علیخانی اومده بود دفتر آقای کروبی،حاج اقا یکمی کارشون طول کشید،من اومدم از دفتر که برم یه کاری انجام بدم، سر خیابون ۱۸م یک پژو منو سوار کرد به این بهونه که من آشنای پدرتم، من یخورده بو بردم که این ممکن مشکل داشته باشه، اما اینقدر قیافه ی این شخص موقر بود که من دیگه شک نکردم، و حرفی‌ زد راجع به پدرم که من به ایشون اعتماد کردم. توی انتهای داراباد نرسیده به کوه داراباد برگشت و به من گفت که ما اگر که تو چیزی به این کمیته مجلس بگی‌ خانوادت رو توی یه تصادف ساختگی از بین می‌بریم، و میدونی که اینکارو می‌کنیم، من همون روز، نه به خاطر جونم، که قبلش من وصیت نامم رو نوشته بودم و یه نامه نوشته بودم به آقای کروبی داده بودم که اگه بلایی سر من اومد با فیلمهای من هر کاری که صحیح میدونن انجام بدن، ولی‌ من میترسیدم بلایی سر خانوادم بیاد و نمیتونستم با جون اونا بازی‌ کنم، بخاطر همین همون روز من مخفی‌ شدم و تا الانم مخفیم.
رضا علامه زاده:جمعه ۲۱ آگوست، یعنی‌ چیزی نزدیک به ۳ ۴ هفته پیش ایمیلی‌ دریافت کردم از این جوان از ایران که از من خواسته بود بهش سریعاً پاسخ بدم که در خطره، اینجوری نوشته: من در ایرانم، شرایط در ایران سخت است، بشدت تحت فشارم، لطفا از این نامه فعلا با کسی‌ صحبت نکنید، او البته الان به من اجازه داده و حتی از من خواست که در مورد نامه اش حرف بزنم و از من خواست فیلمی رو که با تلفنش گرفته و برای من ساعتی‌ پیش فرستاده رو منتشر کنم.
ابراهیم شریفی:همانطور که میدونی امروز نامه‌ای منتشر شد از طرف کمیتهٔ سه نفری که قوه قضایی مسوول رسیدگی به پرونده بچه هایی شد که بهشون تجاوز شده، توی این پرونده و این مقاله چیزی که نوشته بود این بود که من یه فرد کذاب هستم و دروغ گو هستم و آقای داوری منو وادار کرده که این کارو بکنم و آقای کروبی کار کاملا سیاسی کرده، این درست نیست، و نوشته من به خاطره همین مخفی‌ شدم، مخفی‌ شدن من به خاطره این نبود، اولا به خاطره رفتار بسیار بد آقای قاضی مقدمی بود که زمانی‌ به من قول شرف داد که هیچوقت راجع به این موضوع با کسی‌ صحبت نکنه اما توی راه به اون مامورا گفته بود، بعد که مامورا عوض شدن و قرار بود نامه مهر و موم شده بده مامور نامه‌ رو باز کرد، مامور راجع به این موضوع صحبت کرد، همچنین افرادی به منزل پدر من رفتن، پدر منو ناراحت کردن، و خونواده منو ناراحت کردن در حالی‌ که قول شرف داده بودن اینکارو نکنن.
رضا علامه زاده:نوشته که سلام جناب علامه زاده، ببین برادر من شما یه چیزی میگی‌ که خودت حسش نکردی، بنده خودم مورد تجاوز قرار گرفتم، به آقای کروبی گفتم، و ایشان هم خدا وکیلی سنگ تمام گذاشت، اما حالا افتادم دست قاضی های مرتضوی، دارن به سمتی‌ هدایت می‌کنن که من از کروبی پول گرفتم تا پدرم را در آورند، دیروز ۱۱ ساعت بازجویی میکردنم، شما بگو جای من بودی چه میکردی؟نوشتم ماجرای تجاوز و دیدار با آقای کروبی چه بود؟ و حالا چه دارد بر شما می‌گذرد؟ به من اعتماد کنید و تا وقتی‌ که خودتان اجازه ندهید رازتان را فاش نخواهم کرد، و آن وقت اصلی‌‌ترین نامهٔ این جوان، ابراهیم شریفی، از ایران به دستم رسید که ماجرای تکان دهندهٔ تجاوز در زندانهای امروز جمهوری اسلامی ایران را برایم بازگو کرد، چیزی که تا الان جایی منتشر نشده حتی در نامهای آقای کروبی چرا که این نامه مستقیماً به من نوشته شده. قسمت‌هایی از اون رو براتون میخونم:
نمیدانام از کجا شروع کنم اما در زندگیم از هیچی‌ چیز به اندازهٔ حماقت نفرت نداشتم و ندارم. در انتخابات ۸۸ امیدی در دلم زنده شد و با خودم فکر کردم که هر کار بکنم تا احمدی نژاد رئیس جمهور نشود. برایم مهم نبود که موسوی، کروبی یا حتی رضایی رئیس جمهور شوند، مهم این بود که چه کسی‌ نشود. خودم برای خودم ستادی تشکیل دادم و شعارمان "نه به احمدی نژاد" شد، موفق هم بودم. انتخابات برگزار شد و خودم هم ناظر گردشی صندوق‌ها بودم، اما وقتی‌ دیدیم که اتفاقی‌ که نباید می‌افتد افتاد با همه قرار گذاشتیم که بیرون برویم. به ونک رفتیم و در خیابان فاطمی هم باتوم برقی خوردم، یک هفته‌ای گذشت و من هروز به تظاهرات میرفتم، دوشنبه هفته بعد، یعنی‌ ۲/۴/۸۸ برای دیدن دوستی‌ و انجام کارهای ویزایم به کنسولگری ایتالیا واقع در خیابان مهیار رفتم. در سر خیابان منزلمان کسی‌ از درون یک سمند مشکی‌ گفت اقا ببخشید! جلو رفتم و شخص دیگری دست مرا از پشت پیچاند و چشم بند و دستبند به چشمم زد و دایم سرم را به زیر صندلی‌ فشار میداد. بازداشتم برایم خیلی‌ غیر مترقبه نبود.۴۰ دقیقه‌ای شد تا وارد محلی شدیم که دیگر صدای ماشین نمی‌آمد، پیاده‌ام کردند و به درون سالنی انداختند. ترس به جانم مستولی شده بود و باخودم دایم مرور میکردم که چه چیزهای در هنگام بازجویی بگویم. نمیدانام خوابم برد یا نه اما صدای ضجه زنی‌ را می‌شنیدم که جیغ میزد، به غیرتم برخورد و با صدای آرام اعتراض کردم که نکن، نزن، که کم کم صدای دیگران هم به گوشم رسید که لب به اعتراض گشودند. ناگهان کسی‌ گفت تنبیه عمومی‌! لباسمان را به زور از تنمان در آوردند، و چنان زدندمان که آه از نهادمان برمیخاست، وقتی‌ ضارب مرا میزد یا حسین یا حسین میکرد و یا زهرا یا زهرا میگفت. در یکی‌ از یا حسینها یک نفر گفت میرحسین، ضارب گفت میرحسین؟ الان نشانتان میدهم، صدای دری آمد و پس از آن قومی به ما حمل کردند که نمیدانم در باب وحشیگریشان چه بگویم... دوباره مرا به همناجای قبلی‌ بردند، دستبندمان را به جلو زدند و کمی‌ نون و کمی‌ سیبزمینی به ما دادند و آبی که طعم لجن میداد. در این روز و دو روز بعد مارا مثل روز اول نزدند، فقط راه میرفتند فحشمان میدادند. هم به خودمان و هم به مادر و خواهرمان و به موسوی و کروبی و خاتمی. و اعدام ساختگی روز چهارم. در حالی‌ که برای اعدام مارا به خط میکردند من اعتراض کردم که اگر می‌خواهید اعدام کنید عدم کنید این بازی‌‌ها چیه؟! که کسی‌ با لگد چنان به شکمم زد که زمین خوردم، و دایم به شکمم زد که طعم خون را در دهانم حس می‌کردم و به کسی‌ گفت ببر حامله اش کن تا دیگه از این گه‌ها نخورد. نمیدانم از این به بعد را چگونه شرح دهم چون قلبم درد می‌گیرد. مرا کشان کشان در حالی‌ که گرمای خون را بر شکمم حس می‌کردم بجایی برد و دستانم را به دیوار بست و همینطور پاهایم را و شورتم را درورد و نمیدانام با آلتش این کارا کرد یا چیز دیگر، آن لحظه هیچ چیز نمی‌فهمیدم. فکر می‌کنم بیهوش شدم. زمانی‌ که بهوش آمدم خود را در جایی شبیه درمانگاه یافتم. سوزش و درد شدید مقعدی داشتم. چشمانم باز بود و هم میدیدم سرم به دستم است و هم یک کیسه خون به دست دیگرم با دستبندی زنجیر دار به تخت بسته شده بود.
ابراهیم شریفی:رضا تو میدونی من برای چی‌ این نامه‌ رو به توام دادم، بخاطر اینکه زمانی‌ که به کروبی مراجعه کردم اگر به هر دلیلی‌ اتفاقی‌ برای من یا کروبی افتاد یه نفر خارج از ایران از این موضوع باخبر باشه،و اون کسیه که کارش سالها این بوده و در این زمینه کار کرده.
رضا علامه زاده:چند روز بعد نامه‌ای به من نوشت که در اون اشاره کرد به نامه‌ای که به کروبی نوشته و عین اون نامه‌ رو هم برای من ارسال کرد. در نامه من نوشته: سلام این نامه‌ رو برای آقای کروبی نوشتم برای اینکه ایشان بتوانند منو از دست قاضی مرتضوی که دادستان تهران است نجات دهند. ممکن است فردا در سایت اعتماد ملی چاپ شود، که البته چاپ شد، ببینید کارم به کجا رسیده که امروز به دنبال سیانور میگشتم تا اگر یه وقت دستگیر شدم سناریوشان را خراب کنم.
ابراهیم شریفی:بارها به خودکشی‌ فکر کردم اما احقاق حقوقمم و ظلمی که به دیگران میرفت که نمیتونستم از اون جلوگیری کنم اذیتم می‌کنه، من قربانی عملی‌ شدم که خیلی وقته انجام می‌شه.
رضا علامه زاده:در جوابش نوشتم نامه‌ات را خواندم و باز هم سخت دلگیر شدم. بیش از همه برای اینکه حرف از خودکشی‌ میزنی‌، بردار من تو که گناهی‌ مرتکب نشدی که بخواهی خودت را از بین ببری. میدانم فشارهای روی تو بیش از حد است، اما زمان هم در حال گذر است و هیچ دارویی بهتر از گذشته زمان نیست. خیال نکن دارم نصیحتت می‌کنم، از تجربه ام حرف میزنم. مشکلی‌ که امروز هست فردا حل شدنیست، من این نامه هایت را نگاه میدارم تا هروقت موافق بودی یا ضرورتی یافت منتشرش کنم،نه برای بی‌ ابروی متجاوزین چون آنها اصلا آبروی ندارند، بلکه برای کمک به تو چون دست بازجوها را برای فشار بیشتر میبندد.
ابراهیم شریفی:آقای علامه زاده شرایط منو شما میدونید. من وضعیتم چطوره، نمی‌دونم که دیگه چی‌ بگم، اما ازت می‌خوام که به خاطر خطری که بچه هایی که توی ایران هستن رو تهدید می‌کنه، زحمتی بکش و نذار دست اینا بدون هیچ قید و بندی به این آدما باز بشه!

دانلود فيلم ابراهيم شريفي قرباني تجاوز در كهريزك

ابراهيم شريفي از بازداشت شدگان اعتراضات پس از اعلام نتايج انتخابات از تجاوز به خودش و تهديد پس از آن براي عدم صحبت با كسي درمورد تجاوز مي گويد. لينك ويدئو در زير مي آيد:http://www.4shared.com/file/132330324/2ca7b225/131_ebrahim_sharifi_ghorbani_tajavoz_kahrizak.html

روز ايران(روز قدس سابق)

اي

۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

سپاهیان سبز -سپاهیان سیاه

گفته می شود که بسیاری از کارکنان سپاه هم از وضع کنونی راضی نیستند و در واقع به این اوضاع معترض هستند .ولی تاکنون نه اعتراض ویا افشاگری یا خبری از ایشان شنیده نشده واز دید مردم اینها همان سپاهیان ظلمت بشمار میروند که فجایع اخیر و تجاوز ها و شکنجه ها را بر هموطنان خود اعمال کردند.باتوجه به اظهارات فرمانده سپاه هم که خواستار دستگیری سران اصلاح طلب شده است دخالت سپاه در انتخابات و فجایع پس از آن در بازداشتگاههای غیر قانونی را محرز می کند. حال بر سپاهیان همراه ملت است که تا دیر نشده خود را از صف سپاهیان ظلمت جدا کنند وبه صف سپاهیان سبز بپیوندند.بدیهی است سپاهیان در بازداشتگاه ها و پادگان ها به اطلاعات و تصاویر موبایلی و عکس هایی دسترسی دارند که چهره متجاوزان را بیش از پیش رسوا می کند با انتشار اینها می توانید سهم خود را به این جنبش سبز ادا کنید و صف خود را از صف متجاوزان و شکنجه گران جدا کنید و گر نه در آینده در قلب این ملت جایی نخواهید داشت.

جمعه 27 شهریور روز ایران است

جمعه 27 شهریور روز ایران است نه روز قدس جنبش سبز ایران خود را آماده رویارویی بزرگ همانند 25 خرداد می کند که حکومت را در بهت فرو برد . وحشتی که از این حضور در دل سیاه شان افتاده خواب را از چشمانشان ربوده . فکر می کنند این جنبش قائم به شخص است که با دستگیری سران آن بتوانند آنرا خاموش کنند .

اندکی صبر سحر نزدیک است

هموطنان عزیز خبر پلمب دفتر کروبی و دفتر حزب اعتماد ملی و دفتر دفاع از حقوق زندانیان ودفتر پیگیری بازداشت شدگان و آسیب دیدگان اخیر طی 24 ساعت گذشته نشان از وحشت رژیم از مبارزه جانانه و عدم خاموشی این راه سبز امید است.در زیر سخنرانی مسیح علی نژاد در سانفرانسیسکو آورده ام بنقل از وبلاگ خودش .
مسیح علی‌نژاد: ۳۰ سال ما لرزیدیم، اینک شما بلرزید!
متن کامل سخنرانی مسیح‌ علی‌نژاد در جمع ایرانیان مقیم سان‌فرانسیسکو:
مسافر ایرانم، ایرانی که تا دیروز اگر دربان و نگهبان فلان مسجد محل به میزان اعتقاد ما به خدا و ولایت و نماز میت و چه و چه شک می‌کرد، کافی بود تا ملتی خانه‌خراب شود و از شغل و تحصیل و یک زندگی معمولی باز ماند. اما امروز شک بزرگ همان ملت به نتیجه انتخابات، دولتی را خانه خراب کرده است. این است برتری شک ما به شک آنها که این روزها حضرات از دولت‌ورزی و قدرت فروشی و حکمرانی باز مانده‌اند. زندان‌بان شده‌اند، گرفتار زندانیان ما شده‌اند. حتی بدن بی‌جان ندا و سهراب و مسعود و اشکان و باقی برادران و خواهران شهیدم روی دست‌شان باد کرده است و به چه کنم چه کنم افتاده‌اند. تا دیروز ما نمی‌دانستیم با آنها چه کنیم از این پس آنها نمی‌دانند با ما چه کنند؟ خوش است این گیجی مفرط دولت که محصول‌اش گنج حضور ماست در انتخاباتی که به جای تحریم، رای دادیم و حالا طلبکار به میدان آمده‌ایم ورنه بی حضور ما، دولتی با رای اندک می‌آمد و فخر انتخاب دموکراتیک‌اش را به جهان، گران می‌فروخت.مسافر ایرانم، ایرانی که در شب‌های مناظره محمود احمدی‌نژاد با میرحسین موسوی و مهدی کروبی، مردم می‌دیدند که حاکمیت چه بازیگرانه به ملت مهربانی می‌کرد و دولت نیز مهرورزی می‌کرد. طرفداران احمدی‌نژاد درست روبروی دانشگاه تهران به صورت ما گل پرتاب می‌کردند. اما تنها چند شب بعد، از میان همان جمعیت، گلوله توی سینه خواهران و برادرانم شلیک کردند و باتوم بر تن و جان شان کشیدند و بعد هم به امام زمان نامه نوشتند مثل باقی دروغ‌های این روزهای خود برای امام‌شان هم خالی بستند و گفتند که اسلحه حمل نمی‌کردند. ما به همان قانون نیم‌بند پایبند شدیم و پای صندوق‌های رای رفتیم اما آنها هنوز ما در مرکزهای رای‌گیری بودیم که بی‌قانونی آغاز کردند یکی پس از دیگری: پایان زود هنگام ساعت انتخابات، شمارش زودهنگام نتایج آرا، تایید زودهنگام ریاست‌جمهوری احمدی‌نژاد پیش از نظر نهایی شورای نگهبان و به تازگی اعلام زود هنگام معرفی مشایی مسله‌دار به عنوان معاون اول، پیش از مراسم تنفیذ.شگفتا بر این همه شتاب شبهه‌ناک که کودتا کمترین نام است برای آن.مسافر ایرانم، ایرانی که تا دیروز همه چیزمان به همه چیزمان می‌آمد. مجلس‌مان به ملت قهر کرده و ساکت‌مان، شورای‌مان به سرمای حضورمان و از همه مهم‌تر دولتمرد کوتاه ما به بی‌حوصلگی‌های درازمان می‌آمد اما از این پس دولت دروغ کجا و ملتی که صادقانه به صندوق‌های رای اعتماد کرد، کجا؟ گریه مادران داغدار ما کجا و گریه سیاستمداران، پشت تریبون‌های رسمی کجا؟ سهراب و ندا و باقی برادران و خواهران‌ام، جان ناقابلی داشتند که همان را هم تقدیم ملت کردند. اندک آبرویی هم داشتند که آن هم شد آبروی کل ایرانیان در جهان.مسافر ایرانم….به گمانم اشتباه می‌گویم. نه من مسافر ایرانم و نه شما مهاجر ایرانید. صاحب ایرانم، مسافران، همان اقتدارگرایانی هستند که چند صباحی به خانه ما ایران آمده‌اند و بساط تحجر و انحصارطلبی و خودی و ناخودی پهن کرده‌اند. مسافران هم آنان‌اند که سلیقه‌ها، عقیده‌ها، گفتمان‌ها، آرمان‌ها، مذهب‌ها و مکتب‌های دیگر را برنمی‌تابند و حتی مسجد و منبر مسلمانانی که به شیوه آنها مسلمانی نمی‌کنند را هم خراب می‌کنند. مسافران همان صاحبان اندیشه دگم و طالبان دیکتاتور مسلکان‌اند که برای کشتن یک زن محجبه در آلمان سینه‌دری می‌کنند اما در خانه خودشان، جنازه پشت جنازه در سردخانه‌های شهر پنهان کرده‌اند . مسافران این روزها صاحب‌خانه‌های خیالی ایران شده‌اند. عجیب بی‌رحم شده‌اند.مردم را در برابر مردم گذاشته‌اند و قصه گلادیاتورها را دوباره ورق می‌زنند.حالا ما صبوری می‌کنیم و با هم و در کنار هم، مسافران را رسم ادب و میهمانی یاد می‌دهیم. کماکان با همان قانون نیم‌بندی که به تن قانون‌گذاران‌مان زار می‌زند، مبارزه را ادامه می‌دهیم. قاعده همان قاعده پیشین است در خیابان‌های تهران: جنگ مسلحان است و موبایل‌داران، جنگ اسلحه است و الله‌اکبر، جنگ باتوم است و بغض، جنگ گاز اشک آوار است گلوی پرفریاد، جنگ دروغ است و دوربین، جنگ فشنگ است و فیس‌بوک. جنگ تلویزیون است و توییتر، جنگ قدرت است و غیرت و این جنگی است که دولت ایران به ملت ایران تحمیل کرده است و شعار : «تا احمدی نژاده، هر روز همین بساطه » نیز ادامه همان شعار معروف روزهای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است که فریاد می‌زدند: جنگ،جنگ تا پیروزی.و اما فرجام این روزها چه خواهد شد؟ پاسخ واضح است. آنچه باید می‌شد، شد.آنچه باید اتفاق می‌افتاد، افتاد. انتخابات ایران و رخدادهای بعدش هم تلخ بود هم درخشان.تلخی‌اش که گفتن ندارد کافییست تنها یک نگاه ساده بدوزی به چشمان مادران داغدار و خانواده‌هایی که هنوز گمشده دارند و از این زندان به آن زندان و از این سردخانه به آن سردخانه دنبال دلبندان خود می‌گردند. آتش می‌گیرد دلت از آتشی که در دل هم‌خانه برپاست. اما درخشان از آن رو که ملت در یک گردش عاقلانه جایش را با دولت و حاکمیت عوض کرده است.تا دیروز زنان، جوانان، معلمان، دانشجویان، روزنامه‌نگاران، وبلاگ‌نویسان و حتی شهروندان معمولی در تاکسی‌ها و اتوبوس‌های شهر پس از هر کار و گفتاری به شکل فاجعه‌انگیزی احساس ناامنی می‌کردند اما از این پس این دولت و قدرت است که بیش از ما دلش می‌لرزد و مردانش احساس ناامنی می‌کنند.در کابینه کابوس اعتراض ما را می‌بینند، سپاه و بسیج و نهادهای امنیتی و اطلاعاتی از صدای سکوت راهپیمایی‌کنندگان هم هراسیده‌اند. خواب بربزرگان شهر حرام شده است.جوانان به نمازجمعه می‌روند، نماز وحشت بر پیران قدرت واجب می‌شود. برای هر تصمیم‌شان هزار گارد ویژه و مامور و ابزار مبارزه به کار می‌بندند. خانه قدرت ناامن شده است. احساس ناامنی از خود ناامنی کشنده‌تر است. اما این روزها احساس عدم امنیت از بدنه جامعه به بدنه حاکمیت منتقل شده است چنانچه از صدای الله اکبر و فاتحه مردم بر مزار شهیدان هم می‌ترسند و شبانه بر در می‌کوبند و دستور«الله اکبر ممنوع» صادر می‌کنند و روزانه به بهشت زهرا می‌روند و به عزاداران هم دستور «فاتحه‌خوانی» ممنوع می‌دهند.از عزای ما هم می‌ترسند. به گمانم شاملو اگر زنده بود و می‌دید عزای ما هم بساط سور و سات مستان قدرت را بر هم می‌زند، جای آنکه بگوید: ابلیس پیروز مست سور عزای ما را به سفره نشسته است، شعری دوباره می‌سرود: ابلیس پیروز مست، سوز عزای ما را به لرزه نشسته است.

۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

نامه خواهرخواهر شهیدان علی، مهدی و حمید باکری

متن كامل بيانيه خواهر شهيدان باكري
به خود آئید ! رفتار شما با کدامیک از قوانین بشری مطابقت دارد؟
مردمی که تا دیروز که قرار بود برای نمایش قدرت پای صندوقها بیایند انسانهایی باشعور بودند، ولی امروز که خواستار حقشان هستند ، خس و خاشاک و مزدور بیگانه شده اند. شرک را به حدی رسانده اند که یکی از آیات عظام می فرماید: اطاعت از رئیس جمهور اطاعت از خداست !!!!شما چطور نام خود را مسلمان گذاشته اید؟

كلمه: زهرا باكري خواهر شهيدان باكري با صدور بيانيه اي دلسوزانه و منتقدانه نسبت به وقايع اخير موضع گيري كرد. روز گذشته بخشي از بيانيه از طريق رسانه ها چاپ و منتشر شد. متن كامل اين بيانيه امروز از طريق خانواده بزرگوار شهيدان باكري در اختيار "كلمه" قرار گرفت. متن اين بيانيه بدين شرح است.بسم الله الرحمن الرحيم‌اینجانب خواهر سه شهید هستم. در زمان رژیم شاهنشاهی برادر بزرگم شهید و برادر دیگرم به حبس ابد محکوم شد. دو برادر دیگرم نیز در حکومت جمهوری اسلامی به شهادت رسیدند .30 سال از عمرم را در حکومت ستمشاهی و 30 سال باقی را در جمهوری اسلامی سپری کردم.در زمان رژیم شاهنشاهی که برادر بزرگم اعدام شد و برادر دیگرم در زندانهای قصر، اوین، عادل آباد شیراز، قزل قلعه و زندان ارومیه زندانی بود ، ما و مردمی چون ما این حق را داشتیم که با حقوق دانان بین المللی و نمایندگان سازمان عفو بین الملل و نمایندگان سازمانهای حمایت از زندانیان دیدار و در مورد زندانیانمان گفتگو کنیم ، ولی در حکومتی که به اسم حضرت علی(ع) و امام زمان مزین است، پدران و مادران و همسران زندانیان، حق ندارند از احوال آنان با خبر باشند و هیچ گونه اطلاعی، حتی در مورد محل بازداشت عزیزانشان به آنان داده نمی شود و خانواده ها حق بازگو کردن وضعیت بد زندانیانشان در زندانها را با هیچ مقام و مسوولی ندارند؟؟!!! آقایانی که در مصدر امور تکیه زده اید کمی انصاف داشته باشید و وضعیت زندانهای ستمشاهی ، که ظاهرا عده ای از شما آنها را دیده اید ، را با وضع زندانهای مملکت اسلامی امروز مقایسه کنید.بعد از اعدام برادر بزرگم علی باکری، خانواده برای او مجلس ختم گرفت. مراسم هفتم و چهلم را هم دائی هایمان در تهران گرفتند . چند ماه بعد از اعدام برادرم من در آموزش و پرورش استخدام رسمی شدم، خواهر کوچک ترم در راس مدیریت آموزشگاه عالی آموزش و پرورش استخدام شد ، برادرم مهدی در کنکور دانشگاه پذیرفته شد و نظام شاهنشاهی هیچ گونه مزاحمتی برای ما ایجاد نکرد. آیا واقعا امروز نیز اوضاع خانواده های قربانیان همین طور است؟!! برادر من با بانگ الله اکبر به پای چوبه ی دار رفت، اما رژیم شاه برای اثبات حقانیتش از او استفاده نکرد. شما را به خاطر خدایی که نامش را به زبان دارید اما به گفته هایش عمل نمی کنید ، کمی به خود آئید و فکر کنید رفتار شما با کدامیک از قوانین بشری مطابقت دارد؟!!برادرم مهدی باکری به دنبال برقراری حکومت عدل علی بود. شبهایی که شب نامه و اعلامیه به خانه می آورد تا به همراه دیگر برادران و خواهرانمان در خانه های اطراف پخش کنیم به من می گفت : خواهر من، حکومت عدل علی در ایران حاکم خواهد شد. تو دیگر نگران گرسنه خوابیدن بنده های خدا نخواهی بود، دیگر همسایه بی خبر از همسایه اش نخواهد خوابید و هیهات که برادرانم و هزاران شهید دیگر با این آرزوها از همه چیز و همه کس خود گذشتند و امروز عده ای که از گذشتگان عبرت نمی گیرند یا قدرت به آنها اجازه نمی دهد که به خود آیند، با سوء استفاده از نام اسلام و شهدا با مردم هم وطنشان چه می کنند؟ مردمی که تا دیروز که قرار بود برای نمایش قدرت پای صندوقها بیایند انسانهایی باشعور بودند، ولی امروز که خواستار حقشان هستند ، خس و خاشاک و مزدور بیگانه شده اند. شرک را به حدی رسانده اند که یکی از آیات عظام می فرماید: اطاعت از رئیس جمهور اطاعت از خداست !!!!شما چطور نام خود را مسلمان گذاشته اید؟!!شما با بت پرستان قبل از اسلام چه تفاوتی دارید؟!برادران من، مهدی و حمید عاشق همسران و خانواده خود بودند . وقتی حمید به خانه می رسید، احسان از شانه های پدرش پایین نمی آمد. هرگاه مهدی از جبهه بازمی گشت، ساعتها با خواهر زاده های خود بازی می کرد. اما با وجود این علاقه، آنها عشقی والاتر به خدا و میهن و اسلام واقعی داشتند که تمای عشق ها را تحت الشعاع قرار داد و باعث شد آنها از تمامی لذات دنیا دست بکشند.... و امروز شما بر روی خون آنها نشسته اید و مزدوران باطوم به دستتان، به جرم طرفداری از کسی که در روزها و سالهای بحرانی کشور در پشت جبهه پدرانشان را حمایت کرده و صلاحیتش توسط شورای نگهبان تایید شده است، بر سر فرزندان آنان می کوبند!!مهدی و حمید و مهدی ها و حمید هایی که رفته اند هم سپاهی بودند. آنها بسیجی بودند. امروز عده ای بسیچی نما شیشه های در منزل خواهرم را شکستند، اما خوشبختانه موفق نشدند به داخل خانه بروند و مانند قوم مغول بزنند و بکشند و ببرند تا شاید این گونه عقده ها و نفرت درونی خود را فرو بنشانند . اما در مورد همسران برادرانم جملات نا مربوطی شنیده ام. شما اگر ذره ای شرم از مقام و خون شهید داشتید، امروز این بی حرمتی ها را به همسران شهدا نمی کردید . کسانی که تا قبل از این بی عدالتی اخیر حاکمیت، با چنگ و دندان از این حکومت حمایت کرده اند چطور یک شبه مستحق این همه توهین شده اند؟! آنها شبها در خفا برای همسران خود گریسته اند تا کسی اشکهای آنان رانبیند، تا مثل حضرت زینب محکم و استوار باشند. آنوقت شما مقدس مآبان و تازه به دوران رسیده ها که باکری ها را نمی شناسید، می گویید همسرانشان دیگر باکری نیستند؟! شما که هستید که چنین حقی به خود می دهید؟!من به عنوان بزرگ خانواده باکری به همسران برادرانم افتخار می کنم . همسر مهدی با خواهش خانواده باکری با فردی که ارزش و حرمت شهید را می داند، ازدواج کرده است. ایشان از ابتدای ازدواجشان عکس مهدی را به دیوار خانه شان آویخته اند و با فرزندشان در مورد عمو مهدی حرف می زنند و فرزندشان از زمان تولد، مهدی را به عنوان عمو و انسانی والا شناخته است . آنوقت شما می گویید چرا اسم باکری را دارند؟! اما در موردهمسر حمید! شما مصداق واقعی ضرب المثل کافر همه را به کیش خود پندارد هستید. آیا واقعا فکر می کنید می توانید هر کس را به هرکس که خواستید نسبت دهید؟!شرم از روز قیامت ندارید؟!البته شما در حدی نیستید که اجازه دیدار با شهدا را بیابید ، اما وای به حالتان که جوابی برای آنها نخواهید داشت!بعد از مراسم چهلم مهدی و حمید، من به عنوان بزرگ خانواده، به هر دوی آنها گفتم که ازدواج کنند و این چیزی جز فرمان خدا نبود. همسر حمید با داشتن دو فرزند، جوانی و همه چیزش را صرف تربیت آنها کرد و خدا می داند که چه فشارهایی را به تنهایی به جان خرید تا فرزندانی صالح تربیت کند. فرزندان پاکی که شما از تهمت زدن به آنها هم ابایی ندارید . همسران برادرانم به حرمت زندگی کوتاهی که با برادر من داشته اند، نور چشم خانواده باکری هستند و خواهند ماند. خوشحالم که خانواده ما بدهی به شما ندارد. نه از حکومت کمکی دریافت کرده ایم و نه به موقعیتی چشم داشته ایم. نه سهم خواهی کرده ایم و نه سهمی خواهیم خواست. ( الحمد لله ) من وظیفه خود می دانستم که این نامه را برای شادی روح شهیدانم بنویسم. باشد که برای آنها که آخرت را فراموش کرده و به خاطر قدرت کثیف مادی چشم به حقایق بسته اند، نیز تذکری باشد تا بندگی خدا بکنند و نه برده بنده خدا باشند....زهرا باکری- خواهر شهیدان علی، مهدی و حمید باکری

۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سه‌شنبه

خشونت-تنها سلاح دولت كودتا

دولت كودتا براي ساكت كردن اعتراضات خشونت با دوز بسيار را به تجويز كارشناسان از كشور دوست و برادر كه 30 سال است براي ما قرار است نيروگاه اتمي بسازد به كار برد ولي غافل از اين كه مردمي كه در دو هفته قبل از انتخابات طعم شيرين آزادي نيم بندي كه رژيم فراهم كرده بود را چشيدند ديگر حاضر نيستن دآنرا با قفس عوض كنند و زندگي كردن در اين قفس بزرگ را چندان متفاوت با آن قفس هاي كوچك كه در اوين هست نميدانند. به احمدي نژاد بگوييد كه اگر دنبال سران اعتراض مي گردي كافيست به دور و بر خود نگاهي بياندازي نياز به هوش و ذكاوت چنداني ندارد .در هر دستگاه دولتي پيدا مي شوند در كوچه و خيابان هستند.ولي تو نمي تواني آنها راببيني چون هاله نورمردمك چشمانت را بسته .سرداران سپاه كه با پول اين ملت شكم گنده كرده اند قراربود از اين ملت در مقابل دشمنان خارجي دفاع كنند ولي به جان اين ملت افتادند و معلوم نيست اين خشونت را از كجا و كدام فرهنگ وام گرفته اند . چنين خشونتي در فرهنگ ملتي با آن پيشينه تاريخي واين جنبش مسالمت آميز جايي ندارد.

۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه

حجاريان دوباره ترور شد-بنقل از بابك داد

حجاريان دوباره ترور شد!/[«علامت سلامتي»: v به علاوه عشق به شما!]/ سلام بر شما مخاطبان گرامي. از ايميل هاي محبت آميزتان، كامنت هاي دلپذيرتان و حمايت تان در فيس بوك سپاسگزارم. همچنين از حضورتان در صفحه حاميان بابك داد ممنونم. اين صفحه توسط دوستان ناديده و داوطلب،ايجاد و اداره مي شود كه از آنها هم صميمانه تشكر مي كنم.از تك تك شما ممنونم و بدليل عدم دسترسي به اينترنت، امكان جواب دادن به ايميلها و تشكر از شما را ندارم. گفتم علامت سلامتي ام را بجاي ضربدر روي ديوار، V بگذارم و در كنارش، عشقم را به شما بيان كنم. «پي نوشت»: دادگاه امروز را «ترور دوباره حجاريان» ناميده ام. بار اول جسمي و بار دوم شخصيتي ترور شد و هر دوبار او بخاطر كينه توزي شخصي آيت الله خامنه اي و به دستور و توسط مأموران ايشان ترور شد. بعد از ترور اول، مردم دست به دعا برداشتند و سعيد به لطف خدا «احيا» شد و به دامان مردم برگشت. دوباره همگي دعا كنيم خدا كند از اين ترور شخصيتي هم جان بدر ببرد! هم سعيد و هم ساير «ترورشدگان» در اين بيدادگاههاي نظام. فردا درباره اين قضيه مطلبم را منتشر خواهم كرد اگر عمري باشد انشاءالله. اگر حال خوبي به دلهاي پاكتان دست داد، با هر زباني كه با خداي خودتان معاشقه و گفتگو مي كنيد، دربندان عزيز و خانواده هايشان و زخم خوردگان اين نظام جائر و همه مردم را دعا كنيد. ما را هم از دعا و انرژي مثبتتان بهره مند كنيد.ياحق!

بابك داد از دل كندن از زندگي مي گويد كه شرط آزادگي است

«تخته پاره بر موج/يادداشتهاي روزهاي دور از خانه/٦»

«دل كندن»،شرط آزادگي است!
عصر روز جمعه خبردار شدم خط موبايلم لو رفته. سه چهارساعت قبل از مصاحبه با «تفسيرخبر» صداي آمريكا با اجراي سيامك دهقانپور بود كه فهميدم تلفنم لو رفته و بالتبع جاي ما هم رديابي شده و خطر دستگيري نزديك است. من آدم مذهبي نيستم، اما به سبك خودم بنده خداي خوب و با مرامي هستم: «كه در اين نزديكي است، لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند...» من عميقا" به كمكها و لطفهاي اين خداي «ضد ولايت فقيه!» باور دارم. به لطفهايش به بندگان مخلص،به خدمتگزاران خلق و به حق گويان و حق طلبان «باور» دارم. خدايي كه انعكاس زيبايي اش نه در چهره جبارانه و عبوس احمد خاتمي و جنتي، بلكه در «نگاه آسماني» ندا آقاسلطان است. راستش خداي من «شرك» ولايت مطلقه فقيه را قبول ندارد و سالهاست گير بدجور شياداني افتاده است! جمعه شب بعد از تعيين قرار مصاحبه با voa، فردي تلفن كرد و با عجله گفت:«آقاجون رديابي شدي،سريع فرار كن!» و بلافاصله قطع كرد.شوكه شدم! اين شخص كي بود؟ تلفن جديدم را چطور پيدا كرده بود؟ اين تلفن،يك هشدار دلسوزانه از طرف يك «مأمور دلسوز»و شريف بود؟! آخر اين شماره جديد، فقط دست سه نفر بود كه مورد اطمينان بودند! او حتي نگذاشت من حرفي بزنم،و فقط هشدارش را داد و قطع كرد! از پنجشنبه در خانه يك دوست قديمي مهمان بوديم و تازه از ملاقات با «پدرام» برگشته بودم. يك دنيا بي رمق و خسته بودم. اما ديدم جاي ريسك نيست! به خانواده گفتم «سريع بريم!» اين يعني خطر در فاصله ١٠ دقيقه اي ماست! و «حضرات!» سر مي رسند! پس «احتياط واجب» اين بود كه زودتر برويم. با اينكه خانواده هاي ما تازه با همديگر صميمي شده بودند، اما بايد سريع جمع مي كرديم و بايد ناگهان «دل مي كنديم!» اين شصت،هفتاد روزه، «دل كندن ناگهاني» بخشي از عادت ما شده است! گاهي مثل الان، بايد ظرف ١٠ دقيقه از دوستي عزيز و خانه اي امن و آرامشي هرچند موقتي، به سرعت «دل بكنيم!» و برويم. درست شبيه دل كندن از دنيا و حتي «ماكت كوچكي» از مردن ناگهاني و چشم بستن بر همه دلبستگي هاست! تمرين بدي هم نيست، بالاخره بايد وقتي كه اصلا" منتظرش نيستي،بروي و از چيزهايي كه داري،از كساني كه دوستشان داري،از احساساتي كه به آنها نياز داري و حتي از خود اين دنيا و زندگيت دل بكني! و از دلبستگي هاي فراوانت چشم برداري. هرجور دل كندني، دل آدم را به درد مي آورد، اما دل دردكشيده ات را بزرگ مي كند. آزاده و بي دلبستگي و وسيع و غني مي شوي! حافظ مي گويد:«غلام همت آنم كه زير چرخ كبود، ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است!» اعتراف مي كنم از اينكه خانواده ام شب ٢٣ خرداد از خانه كوچك ولي آراممان دل كندند، يا از اينكه پسرم بعد از ماهها به قول بچه ها «خرخوني» از كنكور دل كند و در اين ٧٠ روز،خانواده ام بارها و بارها از همه آنچه دوست داشته و دارند،بزرگوارانه دل كنده اند، به آنها رشك ميبرم. حتي حس مي كنم بچه هايم،خيلي بزرگ و غني شده اند. ميزبان مهربانمان،قرآن برداشت كه از زير آن عبورمان دهد، لحظه اي چشمانش را بست و لاي قرآن را باز كرد و استخاره اي زد. صفحه اي باز شد كه ابروهايش را به بالا پراند! واقعا" متحير شد؛آياتي بود كه معاني عجيبي داشت. درباره لحظه تصميم بزرگ «ابراهيم جوان» بود كه وارد بتخانه شد و همه بتها را شكست،الا يك بت تا مردم،حقيقت را از او بشنوند،البته اگر بتواند سخني بگويد...! و خدا به ابراهيم جوان وعده داد:«آسوده باش و حق را بگو كه ما حافظ و پشتيبان توئيم!» راستش با شنيدن اين نشانه ها، پشتم تير كشيد و خشكم زد. چشمهاي دوستم كه آدم اهل دلي هست، نمناك شد. اين «نشانه» اميدبخشي بود. آيا من (اين من ناچيز) بايد بتهايي را بشكنم؟ و آيا خدا پشتيبان ماست؟ آيا ديگر جاي نگراني هست؟ به شوخي و جدي گفتم:«ولي مشكل اون بت بزرگه ها! از ما گفتن بود!» گفت:«خيالم راحت راحت شد. تقدير نيست كه دستشان به تو برسد!» و سفارش كرد:«بعدا" سر فرصت به معناهاي ضمني اين آيه ها، خوب فكر كن!» خداحافظي كرديم و رفتيم. چرخي درشهر زديم و يك خط موبايل ديگر (بيستمين خط را!) خريدم. اما «خط لو رفته» را روشن نگهداشتم، چون دو نفر قرار بود تلفن كنند. ساعت ١١ شب بود و ما مجددا" بي خانمان شده بوديم و فقط يك ساعت به شروع برنامه «تفسير خبر» باقي مانده بود.يادم آمد جاي امني در طرف ديگر شهر سراغ دارم كه مي توانيم امشب را در آنجا سر كنيم. شماره تلفن جديدم را براي تماس به سيامك دهقانپور ايميل كردم. نيم ساعت مانده به برنامه،شخصي به همان خط «لورفته» تلفن كرد. خيلي عصبي بود. گفت:« داريم ميايم خدمتتون. ديدي بالاخره گرفتيمت! نزديكتونيم! بلاهايي رو... سر خودت و... مياريم! ديگه توي مشتمون هستي مادر...!امشب مهمون مايي!» گفتم:«آخه اون بزرگترات بهت ياد ندادن چه جوري بايد يه مهمون رو به بارگاه ولي فقيه دعوت كني؟ اين چه جور دعوت كردنه بي ادب؟»مكالمه را قطع كردم و سيم كارت را شكستم! مصاحبه ام را كنار اتوبان كرج، مشرف به شهرك آپادانا انجام دادم.خيلي خسته بودم. اواخر مصاحبه از غيرت مردم شهرك آپادانا تمجيد كردم و از الله اكبري كه شب قبل براي چهلمين روز شهادت «سهراب اعرابي» عزيز سر داده بودند. شهرك آپادانا از اتوبان پيدا بود. چند پنجره باز شد و چند خانواده، از آرامش خود «دل كندند» و فرياد زدند: «الله اكبر». ماندن بيشتر ريسك بود. راه افتاديم به سمت ديگر شهر و بدنبال جايي براي زندگي. زندگيي كه هر لحظه اش،هم اميدواريم به پيروزي و هم آماده ايم براي دستگيري،براي وداع و براي «دل كندن»! زندگي ما در طول اين هفتاد روز «كوچ سبز»، براي يك شب ديگر «تمديد» شد! و يك برگ ديگر،بر «سند انكار قدرت امنيتي» نظام افزوده شد! اين اميدبخش است.ما به دعاي خير مردم و به لطف خدا اتكا كرده ايم و رسم «دل كندن» را در اين هفتاد روز كوچ سبزمان بارها تمرين كرده ايم.از من بپذيريد كه اگر اهل «دل كندن» باشيد، به قول سهراب سپهري،هم: «زندگي، رسم خوشايندي است!» و هم «مرگ،پايان كبوتر نيست
ترديد نكنيم براي آزادي و آزادگي، شرط اول قدم آنست كه رسم «دل كندن» را تمرين كنيم!

گفتگو با يكي از قربانبان كهريزك

کروبی یکی از مستندات خود مبنی بر آزار جنسی بازداشت شدگان کهریزک را منشر کرد

آگوست 24, 2009
۲ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۱۶:۵۷: سحام نیوز : مهدی کروبی در پاسخ به تمام کسانی که اظهار داشتند وی مستنداتی مبنی بر اظهارات خود درباره آزار جنسی زندانیان کهریزک ندارد متن اظهارات یکی از این بازداشت شدگان را در اختیار سایت سحام نیوز قرار داد و اعلام کرد که این مطلب تنها گوشه ای از مستنداتی است که منتشر می کند و چنانچه این روند ادامه یابد مطالب دیگری را منتشر خواهد کرد .
سحام نیوز : مهدی کروبی در پاسخ به تمام کسانی که اظهار داشتند وی مستنداتی مبنی بر اظهارات خود درباره آزار جنسی زندانیان کهریزک ندارد متن اظهارات یکی از این بازداشت شدگان را در اختیار سایت سحام نیوز قرار داد و اعلام کرد که این مطلب تنها گوشه ای از مستنداتی است که منتشر می کند و چنانچه این ر وندادامه یابد مطالب دیگری را منتشر خواهد کرد .

متن کامل اظهارات این فرد به شرح زیر است :
حاج آقای کروبی پس از اظهارات من روزهای فراوانی را با من نشست و برخاست و تجربه زندگی در کنار ایشان بود که بعد از مدتی توانستم غرور له شده و شخصیت تکیده خود را بازیابم. ایشان ساعت های مدید با من سخن می گفت ومانند یک روانپزشک زمین و زمان را به هم می دوخت تا قانعم کند که من در این موضوع بی گناهم و داستان های دینی و تجربی فراوانی را برایم بازگوکرده و مثال های مختلفی را در این رابطه زدند و داستان مرا با آنان مقایسه کرد و من متوجه شدم بنا به سخنان ایشان اگر کسی که با دست و پای بسته و بدون اینکه از خود قدرتی داشته باشد مورد تجاوز قرار گیرد نه تنها گناهی نکرده بلکه مظلوم نیز واقع شده است.
روزها طول کشید تا که حالم کمی بهتر شد وتوانستم خودی بازیابم و با این موضوع کنار بیایم و فکر خودکشی را از سر بیرون کنم و خودم را دوباره احیا کنم پس از چندی بالخره روز چهارشنبه 2/5/88 به دستور آقای شاهرودی رئیس قوه قضائیه مرا نزد نماینده آقای دری (دادستان کل کشور )فرستادند به نام آقای محمدی که ایشان انسان بسیار محترمی بود و بعد از صحبت کردن با من و دیدن ,وضعیت تاسف بارم بسیار با ملاطفت با من صحبت کردند و یکسره با شرح های من اظهار تاسف می کردند و می گفتند وای بر ما و تمامی سوالاتشان در جهتی بود که به شناسایی محل زندانی من و اشخاص ضارب من مربوط می شد به جاهایی هم رسیدیم و ایشان چند جا را حدس زدند. در آخرهم برایم دعا کردند ومرا به توکل به خدا تشویق کردند و مرا در آغوش گرفتند و بوسیدند که من باز گریه ام گرفت و گفتند قوی باش مرد و فقط نکته ایی که ایشان را ناراحت کرد باخبر بودن دوتن از دوستان آقای کروبی از داستان من بود.
اما قضیه پنج شنبه 29/5/88 بسیار متفاوت بود ساعت حدود 2 بود که سه نفراز طرف منبع دیگری از قوه قضائیه به دفتر آقای کروبی آمدند و پس از آن برگه بازجویی جلویم گذاشتند- نمی دانم من متهم بودم یا شاکی- قاضی مقدمی و 2 نفر دیگر مشغول بازجویی از من شدند ابتدا از من پرسیدند شما از چه کسی شاکی هستی من گفتم من شاکی نیستم وفقط اتفاقی را که برایم افتاده برای آقای کروبی بازگو کردم اما باز می گفتند که از چه کسی شکایت داری و من ناگزیر گفتم شما به من بگویید از چه کسانی می توانم شکایت کنم تا من انتخاب کنم که دیگر قاضی فهمید منظورم چیست وحرفی نزد. به من گفتند که شرح ما وقع را بنویس من هم نوشتم بعد سوالاتشان شروع شد که اکثر آنها درمورد این بود که من از کجا آقای کروبی را می شناسم؟ از کجا به ایشان اعتماد کردم؟ چگونه ارتباط برقرار کردم؟چرا نفس نفس می زنم؟چه طور اعتماد کردم تا به آقای کروبی بگویم؟چرا حاضرشدم که آقای کروبی ازمن فیلم بگیرد؟چرا اصلا فیلم گرفتیم؟هدف آقای کروبی از آگاه کردن آقای گرامی مقدم و آقای داوری چه بود؟آقای گرامی مقدم و داوری کیستند؟چه ساعتی به حزب زنگ زدم؟با چه شماره ایی زنگ زدم؟به چه بهانه به حزب رفتم؟آنجا چه گفتم؟آنها چه گفتند؟وقتی زنگ زدم چه کسی گوشی را برداشت؟بعد به چه کسی وصل کرد؟به آن شخص چه گفتم؟با چه کسی رفتم؟در کدام تظاهرات ها شرکت کردم؟ و هزار چرای دیگر بی ربط به قضیه ی تجاوز که بعد از حدود 3 ساعت که من به ایشان اعتراض کردم .
ایشان به من گفتند ما نمی دانیم توراست می گویی یا نه تو ادعای سنگینی می کنی . کل نظام مقدس را زیر سوال بردی ما از کجا بدانیم که تورا تطمیع نکرده اند؟و وقتی که من گفتم که شما مثل اینکه یادتان رفته است مسئله چیست به ظاهر خواستند سئوالاتی در این خصوص کنند سئوالاتی از این دست که دخول تا کجا بوده و آیا آن شخص ارضا شده است یا نه؟که این سوالات بیش از پیش باعث تخریب روح وروان من شد.
آن جور که من احساس می کنم دوستان آقای مرتضوی نظرشان این است که با تخریب شخصیت اینجانب موضوع را به سمتی سوق دهند که من از آقای کروبی پول گرفتم یا آقای کروبی تطمیعم کرده تااین ادعا را بکنم.
بعد هم از من خواستند که با ایشان به پزشکی قانونی بروم ومن علی رغم اینکه از ایشان خواستم باتوجه به مناسب نبودن حالم و داشتن سرگیجه بگذارند برای روز دیگر که ایشان مخالفت کردندو باهم راهی پزشکی قانونی شدیم.
بعد هم در راه پزشکی قانونی قاضی به من می گویند حدیث داریم از حضرت امام جعفر صادق که احمق و بدبخت کسی است که آخرتش را به دنیایش بفروشد بدبخت تر و مفلوک تر از او کسی است که آخرتش را به دنیای دیگران بفروشد.خودتان قضاوت کنید که منظور حاج آقای مقدمی از بیان این جمله چیست؟!
و بعد تلویحا به من می گوید که گول بازی های سیاسی را نخورم و بعد هم که گفتم تقلب شده گفت: ” وقتی آقای کرباسچی به آقای موسوی رای داده ببین قضیه از چه قرار است من حتی مطمئنم که خود آقای کروبی هم به آقای موسوی رای داده” ودیگر پی این داستان را به توصیه بزرگان با سکوت ادامه دادم و وقتی گفتم چرا با بچه ها اینکار را کردید و چرا اینجور کردید مگرما چه کار کردیم؟ گفت وقتی رهبری فرمودند انتخابات درست بوده یعنی بوده که من گفتم نعوذ بالله که رهبری خدا نیستند و معصوم هم نیستند که بعد دیدم دارد به سفسطه می کشاند که باز سکوت پیشه کردم.
درمیان راه ایستادیم و دونفر دیگر آمدند تا شیفتشان را عوض کنند، من به قاضی مقدمی گفتم که اگر ممکن است دیگر اینها نفهمند و ایشان هم قول داد و گفت که نامه مهر و موم شده به دستم می دهد اما نه تنها نامه را به دست من نداد بلکه با آن مامور پچ پچ کرد و زمانی که من به پزشک قانونی رسیدم .
مامور نامه را باز کرد و به دست مامور پذیرش داد نمی دانم یک نامه معاینه تجاوز به چند کلمه نیاز دارد که قاضی محترم صفحه را ریز ریزپر کرده بود و دکتر قریب 5 دقیقه آن را می خواند بعد هم مامور همراهم ،به نزد دکتری که مرا معاینه کرد رفت و چند بار به قاضی زنگ زد و دایم از من دور می شد مباد که من بشنوم چه می گوید؟در ضمن دکتر پزشکی قانونی به من گفت که من دو نامه می دهم تا شرح درمانت را پزشکانی که رفته ایی برای من بنویسند تا نظر دهم اما آن مامور این نامه ها را به من نداد وهرچه به او گفتم که من خودم دیدم که آن نامه ها را گرفتی هاشا کرد بعد هم زمانی که منتظر جواب بودیم مامور به من می گوید من فکر نمی کنم کسی اینکار را بکند بعد هم به من تهمت دروغگویی می زند و می گوید می دانی اگر نتوانی ثابت کنی چه بلایی سرت می آورند؟ بعد که دید خیلی محکم ایستاده ام و می گویم من فقط از خدا می ترسم و روی حرفم ایستاده ام به من می گوید اگر اتفاقی هم افتاده نباید می گفتی باید به خدا واگذار می کردی الان ببین آبروی خودت و خانواده ات را برده ایی بعد هم که از دکتر نقل قول کردم که می گوید بعد از 1.5 ماه هیچ چیز مشاهده نمی شود مامور به من می گوید اگر چیزی بود حتی سایزش رو هم بهت می دادند وادامه داد که ما کارمان این است که البته معلوم نیست معنای این جمله مجهول کدام کار است.
در راه برگشت وقتی گفتم امسال ماه رمضان بی آبیش سخت است با صدای بلند و چشم غره به من گفت :همینش خوب است که آدم ها بفهمند که جهنم چگونه است. امروز هم به نزد همسایه های ما آمده اند و یکسری سوالات راجع من و خانواده ام کرده اند این کارها چه مفهومی جز ارعاب من از عمومی شدن قضیه را در ذهن تداعی می کند؟ من سوال کوچکی دارم از بزرگوارانی که روز 5 شنبه من را به مانند یک متهم مورد بازجویی قراردادند من را گرفته اند؛ زندان بودم چشمان ودستهایم بسته بود ند؛به حد مرگ مرا زدند و بدتر از همه کاری با من کردند که نزد تمام بی دینان و بت پرستان مذموم است ومن تنها جرات این را داشتم که آقای کروبی را از این موضوع مطلع کنم.من از شخص حقیقی شاکی نیستم چرا که می دانم متاسفانه همیشه در کشورمان گناه به گردن یک شخص رده پایین یا یک گروه پایین رتبه می اندازند وهیچ وقت با مسببین اصلی برخوردی در خور انجام نمی شود

۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

خبر فوری مهدی رگ خود را زد

[خبر فوري:«مهدي» رگ خود را زد!] الان خبردار شدم «مهدي» قرباني ١٨ ساله تجاوز جنسي در كهريزك، صبح جمعه رگ دست خود را در حمام با تيغ زده و متأسفانه خون بسياري از دست داده. مهدي دچار افسردگي شديد و عفونت زخم مقعد و روده بود و روز جمعه، خواهر او تنها در منزل بوده و مأموران اورژانس در آخرين لحظات خونريزي شديد شريان مچ مهدي را بند مي آورند. آنها تلفن جديدم را نداشتند تا زودتر خبرم كنند و بتوانم كمكي بكنم يا حداقل خبررساني كنم. ظاهرا" پزشكان در بيمارستان مجبور شده اند دو كيسه خون به مهدي تزريق كنند و از مرگ حتمي نجاتش دهند. متأسفانه امكان رفتن به شهرستان محل زندگي آنها را ندارم ولي تلفني خبر مي گيرم. اينها تبعات جنايات كثيفي است كه به بهانه حفظ حاكميت ولي فقيه عادل! در زندانها انجام داده اند. مهدي هنوز بستري است و خواهرش مي گويد هيچ حرفي نزده و نمي زند. آيا حرفي هم مانده كه بگويد؟ ما را چه شده است؟ قلبم تير مي كشد...[پي نوشت]: چندروز قبل كه تلفن كردم و مهدي درباره «پدرام» برايم حرف ميزد، بنظر اميدوار مي آمد.خواهرش مي گفت دارد بهتر مي شود. وقتي شنيده بود همدردي مردم چقدر زياد است، حس كردم دارد احياء مي شود. اما ظاهرا" خوش بيني زيادي داشتم.افسردگي غيرقابل پيش بيني است و درمانش زمانبر است. حس تنفر از خود و نااميدي، يكي از بدترين اثرات تجاوز جنسي است. دنبال امكان خاصي براي فرستادن او به خارج هستم.(بودم! از اينجا پست قبل را بايد اصلاح كنم!) ساعتي قبل كه تلفني احوالپرس مهدي بودم، پدرش را در جريان اين فكر،يعني خروج مهدي از كشور قرار دادم. مخالفت كرد و سربسته از من خواست ماجراي خارج فرستادن مهدي را فعلا" دنبال نكنم. دليلش را نگفت. كلا" بعد از خودكشي پسرش شديدا" وحشت كرده و ترسيده، به عنوان يك پدر دركش مي كنم و فعلا" ايده خارج كردن مهدي را پيگيري نمي كنم تا وضعيت آنها را بهتر بررسي كنم. همچنين بد نيست برخي دوستان هم از شخص كم بضاعت و تحت تعقيب من، توقعات «شدني و ممكن» داشته باشند. من امكانات بسيار محدود و محدود و محدودي دارم! درستش اين است.«امكانات حتي محدود هم ندارم!» در يادداشت تازه ام نوشته ام اين هفتاد روزه «واقعيت» زندگيمان چگونه در معرض خطر بوده و هست! انتشار يادداشتم را كه درباره «مصاحبه جمعه شبم زير سايه تعقيب مأموران» آماده كرده بودم، بدليل اهميت خبر رگ زني مهدي عزيز، عقب انداختم. اگر آن را بخوانيد (فردا انشاءالله آن را در وبلاگ مي گذارم) مي بينيد جمعه شب فقط «١٠ دقيقه» با دستگيري فاصله داشتم! بعضي دوستان نسخه هايي داده اند كه فقط «حضرت سوپرمن» قادر به انجامشان است! پس اين دوستان(!) فعلا" درباره راههاي رفتن به كردستان و تركيه و دوبي يا بردن پيش دكتر نسخه ندهند لطفا"! /[پي نوشت ٢]: «مهدي» را نااميدي به فرجام رگ زني كشاند! معروف است شيطان،ابزار و اسباب تسلط بر آدميان را به فروش گذاشت! ابزار شهوت، خشم، دروغ،و...! مي گويند گرانترين ومؤثرترين ابزار شيطان در آن بازار مكاره،«افسردگي و يأس» بود! شيطان گفت:«نا اميد كردن آدمي، آخرين و مؤثرترين حربه من است!» ديشب از يكي از مأموران كه مدام تهديدنامه برايم ايميل مي كند،مجددا" كلي فحش و ناسزا و تهديد دريافت كردم.تهديدهايش مهم نيست.اما چيزي نوشته بود كه مرا به فكر فرو برد. چند روز است دوستاني در فيس بوك صفحه «حمايت از بابك داد» ايجاد كرده اند. نه براي حمايت از «شخص داد»،بلكه براي «حمايت از آزادي بيان او» و اشخاصي كه براي بيان حقيقت، ناگزير مي شوند براي حفظ جان خود و خانواده شان، ترك خانه و كاشانه و وطن كنند. صفحه اي با اين آدرس: www.facebook.com/group.php?gid=123300322650 آن مأمور در ايميلش به عدم استقبال مردم از عضويت در اين صفحه و اقدام حمايتي، اشاره اي كرده و كنايه اي زده و نوشته بود:« فقط ١٦٠٠ نفر؟ براي همين ١٦٠٠نفر حامي! جون خودتو كف دستت گرفتي؟ ديدي شما توي اقليت هستين؟ باورت شد؟» راستش اعتراف مي كنم او با اين «ترفند شيطاني»،توانست مثل يك بازجو مرا نااميد كند، يا حداقل ساعتي مرا به فكر فرو ببرد! راستي «آزادي بيان» اشخاص همين تعداد حامي دارد؟ نكند با همين ترفندها، دوستان دربند يا خانواده هاي آنان را به نااميدي برسانند و آنها را بشكنند؟ من بطور مطلق،«هيچ» براي تحقير شخص خودم توسط آن مأمور شيطان صفت ناراحت نشدم. اما ترفند شيطاني نظام يعني «نا اميد كردن» بدجور مؤثر است. اين را گفتم كه تأكيد كنم «اميد»، تنها نياز اساسي اهالي جنبش سبز است و «يأس»، سم مهلك آن است. خانواده زندانيان نبايد نااميد شوند، آزادشدگان و قربانيان شكنجه ها و تجاوزها و مبارزان، نيازمند روحيه بخشي و اميد هستند. ما بايد راه را بر چيرگي دلسردي و يأس بر خود و خانواده زندانيان و قربانيان ببنديم. راستي چرا ما مردم براي حمايت از زندانياني كه براي دفاع از حق و رأي ما، اسير شده اند و شكنجه مي شوند، به «افطار خانواده زندانيان» پشت ديوارهاي اوين نپيونديم؟ چرا آنجا «افطار ميليوني» برپا نكنيم؟ بگذار ننگ باتوم زدن به روزه داران هم در پرونده نظام ثبت شود. بگذار روزه مان را با باتوم افطار كنيم، اما خانواده زندانيان را دلگرم و اميدوار كنيم.چرا ما مردم پنجشنبه ها به بهشت زهرا نرويم و مزار شهيدان سبزكفن را غرق دسته هاي گل نكنيم؟ چرا شنبه ها، به «مادران داغدار» در پاركها سر نزنيم؟ چرا از يك كليك ساده روي پتيشن هاي اعتراضي و سايتها و گروههاي حمايت از زندانيان و مبارزان دريغ مي كنيم؟ آيا مي دانيد كودتاچيان از اين حمايتهاي شما و بودنتان به زانو درخواهند آمد؟ آنها دارند پتيشن مصنوعي «تقاضاي محاكمه موسوي و كروبي» را به دنيا ايميل مي كنند! نكند ما هدف را فراموش كنيم و نااميد شويم. يادتان باشد آخرين ترفند شيطان،«نااميد كردن» آدمي است. خدا نكند شيطان بتواند نااميدمان كند! وگرنه اين ديكتاتورها، نسل آزاديخواهي و حق طلبي را در اين سرزمين از ريشه مي خشكانند.«مهدي» قرباني نااميدي از احقاق حقش در اين حكومت است. داروي او و ما و فعالان و خانواده هاي زندانيان و اسباب پيروزي جنبش سبز ما، فقط «اميد» است. آن «مأمور موظف!» و ايميل تحقيرآميزش درباره حاميان من، «عدو»يي بود كه «سبب خير» شد كه از ضرورت اميد بيشتر بنويسم.يا حق!(پي نوشت٣): دوستان از بحث فيس بوك عبور كنيد.از آن ماجرا،مثالي زدم تا درباره شيوه هاي شيطاني مأموران نظام بعد از «تفرقه افكني» و «ترديدافكني» از ترفند كثيف «نا اميد سازي» سخن بگويم. من از همه ادوستان facebook ممنونم، اما غرضم تأثير مخرب «وسوسه يأس» شيطان بر ماست. پس لطفا" پيام اصلي بحث را گم نكنيد:«امروز و هرروز افطار با خانواده زندانيان،اوين!»

۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه

جماعت به من چه -مطلبي از بابك داد

[جماعت «بمن چه؟» را آگاه و همراه كنيم !]/بابك داد/ «آقاي...» دارد ميرود خانه، كه اتفاقي مي افتد وسط يك تظاهرات و درگيري! راهش را كج مي كند كه پليسها او را با مردم «اشتباه!» نگيرند. اسمش و رسمش «بمن چه؟» است! پس او را «آقاي بمن چه؟» صدا مي كنيم كه قرار است امروز،اتفاق بسيار مهمي را تجربه كند. او كاري به كار مردم ندارد و هرچه مي گويند تقلب شده،كودتا شده، كشتار شده ... مي گويد:«خب قبول دارم! اما بمن چه؟ من دنبال يه لقمه نون بي دردسرم و از باتوم و زندان هم مي ترسم! وگرنه ميدونم چي داره ميشه!» دلش از سنگ نيست، با ديدن فيلم كشتارها يا شكنجه ها غمگين مي شود،اما راستش مي ترسد! ترس يك واقعيت است و خيليها از خيلي چيزها مي ترسند. آقاي «بمن چه؟» اهل تظاهرات و باتوم خوردن نيست و با اينكه مي بيند مردم توسط بسيج و پليس باتوم مي خورند، اما به خودش دلداري ميدهد كه «بالاخره يه طوري ميشه! چرا من برم وسط؟ اصلا" بمن چه؟» او سعي مي كند از «مهلكه» فرار كند. زني زير مشت و لگد بسيجيها جيغ ميزند:«بيشرفا! من خواهرتونم!نزنيد!» چند جوان مي ريزند و بسيجيها را فراري مي دهند و زن نجات پيدا ميكند. آقاي «بمن چه؟» در دلش ذوق مي كند اما جلو نمي رود. فقط زير لب مي گويد:«جان! بنازم به غيرتتون!» يك لباس شخصي كنارش ايستاده و همين يك جمله را كه مي شنود، يقه او را مي چسبد و دوستان بسيجي اش را صدا ميزند! مي ريزند سر «آقاي بمن چه؟» و بدجوري كتكش مي زنند. يكي مي گويد:«ببريدش توي ون! از اول تو نخش بودم! رهبر اين مادر...ها همينه!» بدجور باتومش مي زنند.«آقاي بمن چه؟» هرچه خواهش و تمنا مي كند، باتومهاي بيشتري بر سر و بدنش فرود مي آيد.از بين چكمه مأموران، ملتمسانه به جمعيت اطراف نگاه مي كند.باتومي به سرش مي خورد. چشمانش تار مي شود. مي بيند همه مردم اطراف شبيه خود او شده اند! همه را «جماعت بمن چه؟» مي بيند! از بي تفاوتي هاي قبلي خودش متنفر مي شود و آرزو مي كند كسي به كمكش بيايد اما«اين جهان كوه است و فعل ما ندا!». او را كشان كشان به سمت ون مي برند! با نوميدي در دل مي گويد: «يعني كسي نيست كمكم كند؟» اين ماجرا را همين ديشب از زبان يك شخص حقيقي در تهران شنيده ام. انتهاي ماجرايش را فعلا" نمي گويم تا كمي فكر كنيم! فكر كنيم كه چندبار گفته ايم: «بمن چه؟» و بعد ببينيم چطور و چگونه «تاوان بي تفاوتي» خود را داده ايم؟كمي فكر كنيم به يادمان خواهد آمد. هر وقت ظلمي ديده ايم و بي تفاوت رد شده ايم و خودمان را كنار كشيده ايم،يعني گفته ايم:«بمن چه؟» بعد از مدتي سر خودمان يا عزيزانمان بلايي آمده كه جريمه آن بي تفاوتي بوده است! ترديد نكنيد، اين رسم روزگار است و ردخور ندارد! حالا اخبار جنايتها و شكنجه ها و تجاوزهاي هولناك را مي بينيم و حتي ناراحت مي شويم، اما خودمان را توجيه مي كنيم: «از من يك نفر كه كاري بر نمياد! خدا خودش تقاص اينا رو مي گيره به حق امام...!» بعد مي رويم پي ادامه زندگي عاديمان! اين يعني «دلم سوخت ولي خب بمن چه؟» بعد روزي خودمان يا عزيزانمان، مورد ظلم همين حاكمان ظالم قرار مي گيريم و در دل آرزو مي كنيم اي كاش همه دنيا به كمك ما برخيزند و حق ما را بگيرند و بي تفاوت نباشند! اما مي بينيم ديگران هم مثل خود ما، جزو «جماعت بمن چه؟» هستند! اينطور هيچ تغييري در وضع و سرنوشت ما رخ نمي دهد. مي پرسيد خب چه بايد بكنيم؟ رمز خروج از اين طاعون بي تفاوتي چيست؟ خودتان بهتر مي دانيد. بايد مردمي را كه مخالف ظلم و ستم هستند، اما اهل راهپيمايي هم نيستند،آگاه و روشن كنيم و از آنان بخواهيم از «جماعت بمن چه؟» فاصله بگيرند و بي تفاوت نباشند. در كارهاي جمعي بي خطر شركت كنند و نسبت به سرنوشت ستمديدگان شكنجه ها و تجاوزها بي تفاوت نباشند. اگر اهل خطر حضور در تظاهرات نيستند، روشهاي بي خطر نافرماني مدني را انجام بدهند. روشهايي مثل الله اكبرهاي شبانه، يا «بيرون كشيدن پول از بانكها و تبديل پول به دلار» كه قبلا" شرحش را نوشته ام و يكي از همين كارهاي جمعي ولي بي خطر و «بسيار مؤثر» است. تلاش كنيم هر كدام ٣ نفر از اطرافيانمان را از «جماعت بمن چه؟» جدا سازيم و قطره قطره آنها را به «اقيانوس همه با هم ملت» پيوند بزنيم. اين افراد بي تفاوت را همراه همان مردمي كنيم كه رمز پيروزي يعني «وحدت» را دريافته اند و در آن روز،«همه با هم» يكدل شدند و ريختند و «آقاي بمن چه؟» را از دست لباس شخصيها نجات دادند و براي نجات او، به عنوان يك هموطن باتوم هم خوردند و هرگز نگفتند:«بمن چه؟» حالا زخم سر و بدن آقاي «بمن چه سابق!» بهتر شده و ترسش هم از باتوم ريخته است! او ديشب از لاي پنجره اتاقش در يك مجموعه آپارتماني بزرگ، همزمان با مصاحبه تلويزيوني احمدي نژاد،سر بيرون كرد و با ساير مردم همصدا شد و شعار «مرگ بر ديكتاتور!» سر داد. ساعتي مهمانش بودم تا همسايه اش ايايد!(همسايه او يك قرباني و شاهد است كه براي ديدنش در تهرانم!) برادر آن قرباني گفت چنين همسايه اي داريم كه زخمي و بستري است. بجاي انتظار براي رسيدن فرد مورد نظرم،رفتم به عيادت «آقاي بمن چه؟»! او ميخواهد فردا شنبه هم با «همه» باشد. خيلي مصمم بنظر ميرسد. ميخواهد پول و پس اندازش را از بانك بيرون بكشد و تمام آن را دلار و يورو بخرد. وقت خداحافظي خيلي محكم گفت:«ديگر هرگز و هيچوقت نخواهم گفت بمن چه؟» شما چطور؟/[پي نوشت]: برخي خوانندگان عزيز،براي حمايت از من و ترجيح آوارگي و خانه بدوشي براي نوشتن و دفاع از حقانيت مردم و مظلوميت قربانيان،و انعكاس صداي مظلومانه مردم، صفحه اي در «فيس بوك» ايجاد كرده اند. ضمن قدرداني از همه آنها و شما،اگر خواستيد عضو اين جمع «حاميان معنوي» باشيد، به اين صفحه برويد و عضو شويد. «نكته مهم» اين است كه نظرات من،فعلا"فقط در وبلاگم «فرصت نوشتن٢» (www.babakdad.blogspot.com)منتشر مي شوند و بعد توسط دوستان و دهها هموطن ديگر منتشر و تكثير مي شوند، كه از همگي آنان سپاسگذارم. واما نشاني صفحه«حاميان بابك داد»چنين است. اگر خواستيد عضوش شويد: www.facebook.com/group.php?

ترجمه كامل گزارش تايمز از تجاوز به رضا نوجوان 15 ساله در زندان

ترجمه كامل گزارش تايمز از تجاوز به رضا نوجوان 15 ساله در زندان
پسر معترض ايراني از تجاوز در زندان سخن مي گويد روزنامه تايمز چاپ لندن در شماره روز شنبه خود مطلبي منتشر كرده است كه حاكي از گرفتاري هاي يك نوجوان در زندان هاي ايران است. مطلب زير متن كامل آن گزارش است.هما همايونپسر پانزده ساله اي در يك خانه امن در مركز ايران با پيكر و روان شكسته، نشسته و گريه مي كند. رضا بيرون نمي رود و از تنهايي مي ترسد. مي گويد كه مي خواهد به زندگي اش پايان دهد و درك دليل اين تمايلش مشكل نيست. او تنها به خاطر اين كه مچ بند سبز مخالفان دولت ايران را در دست داشته، مدت بيست روز دربند بوده و مكررا مورد ضرب و جرح و تجاوز قرار گرفته است. آزار جنسي اي كه رضا متحمل شده، به مانند شكنجه هاي زندان ابو غريب مي ماند؛ همان شكنجه هايي كه مقامات ايراني به خاطر آن دولت آمريكا را تقبيح كرده بودند. رضا در گفتگو با روزنامه تايمز لندن آن روزهاي سخت را به ياد آورد و گفت: "زندگي من به سر رسيده. فكر نمي كنم كه روزي بتوانم از اين حالت رها شوم." رضا به شرطي موافقت كرد با تايمز گفتگو كند كه هويتش آشكار نشود. پزشك معالج وي با تقبل خطري كه خود او را تهديد مي كند، تاييد كرد، رضا تمايل به خودكشي دارد و پيكرش پر از زخم هايي است كه با جزئيات داستان او همخواني دارد. خانواده رضا نوميدانه مي كوشند هر چه زودتر ايران را ترك كنند. رضا از شواهد زنده اتهاماتي است كه اخيرا مهدي كروبي، يكي از رهبران مخالفان، مطرح كرده است. وي مقامات زندان هاي ايران را به تجاوز مستمر زندانيان مرد و زن براي شكستن اراده آنها متهم مي كند. رژيم به نوبه خود مي گويد كه آقاي كروبي با دروغ پراكني به دشمنان ايران كمك مي كند و تهديد كرده است كه او را بازداشت خواهد كرد. برخورد با اين پسربچه گوياي اين حقيقت است كه يك رژيم مدعي دفاع از ارزش هاي اسلامي، براي سركوب ميليون ها تن از شهروندانش كه انتخاب دوباره محمود احمدي نژاد به مقام رياست جمهوري را تقلبي مي دانند، از هيچ تلاشي فروگذار نخواهد كرد. گرفتاري هاي رضا در اواسط ماه ژوئيه، زماني آغاز شد كه او را همراه با 40 نوجوان ديگر در جريان تظاهرات اعتراضي در يكي از شهرهاي بزرگ ايران بازداشت كردند. بيشتر اين نوجوانان واجد شرايط راي نبودند. آنها را به جايي بردند كه به باور رضا، يك پايگاه بسيجي ها بود؛ چشمانشان را بستند، لباس رو را از تنشان درآوردند، با كابل شلاقشان زدند و بعدا در يك كانتينر فولادي محبوسشان كردند. در همان شب نخست سه مرد لباس شخصي كه خود را زنداني وانمود مي كردند، رضا را در برابر چشم همراهانش به زمين انداختند. در حالي كه يكي از مردان سر او را به زير فشار مي داد، دومي بر پشتش سوار شد و سومي روي بدن رضا ادرار وسپس و به او تجاوز كرد. رضا مي گويد: "آنها به ما گفتند كه اين كار را در راه خدا مي كنند و اين كه با چه خيالي ما به خودمان حق داده بوديم عليه دولت اعتراض كنيم." آن سه مرد به ديگر بچه ها هشدار دادند كه اگر فرداي آن روز با بازپرسان همكاري نكنند، همين بلا به سر آنها هم خواهد آمد. پس از آن رضا را بيرون كانتينر بردند و به يك ميله فلزي بستند و تا صبح رهايش كردند. صبح يكي از آن مردها آمد و از رضا پرسيد كه آيا از اتفاق شب گذشته درس گرفته يا نه. "من خشمگُن بودم. به صورت آن مرد تف كردم و فحشش دادم. او با آرنج و كف دستش يكي دو بار به صورتم زد." بيست دقيقه بعد، همان مرد با يك كيسه پر از مدفوع دوباره برگشت و آن كيسه را روي صورت رضا ماليد و تهديد كرد كه به خوردن مدفوع وادرارش خواهد كرد. ديرتر رضا را به اتاق بازپرسي بردند. او به بازپرسش ماجراي تجاوز را تعريف كرد. اكنون رضا معتقد است كه تعريف آن ماجرا كار اشتباهي بود. "بازپرس خوش برخورد بود، اما چشم هاي من بسته بود. او گفت كه قضيه را پيگيري خواهد كرد و من اميدوار شدم." به جاي پيگيري، بازپرس دستور داد كه دست و پاي رضا را ببندند تا بار ديگر به او تجاوز شود. "اين بار خود من اين كار را مي كنم، تا بفهمي كه اين داستان ها را نبايد جاي ديگر بگويي. اين كار حقت است. به شما ها بايد تا دم مرگتان تجاوز كرد." بار ديگر او مورد تجاوز وحشيانه واقع شد. براي سه روز او در يك سلول انفرادي محبوس بود.سپس مجبورش كردند زير "اعترافنامه اي" امضا كند. در "نامه اعتراف" آمده بود كه خارجي ها از او و دوستانش خواسته بودند كه بانك ها و ساختان رسانه هاي دولتي را به آتش بكشند. از او خواستند كه يك دوست 16 ساله اش را به عنوان سركرده گروه معرفي كند. آن دوستش را به حدي لت و پار كرده بودند كه در بيمارستان بستري بود. "من سخت مي لرزيدم، به حدي كه نمي شنيدم به من چه مي گفتند. بدون اين كه نامه را خوانده باشم، زير آن امضا كردم. ترسم اين بود كه آنها دوباره به من تجاوز خواهند كرد." روز بعدي رضا و ديگر بازداشتيان را به يك بازداشتگاه پليس منتقل كردند و رضا يك هفته ديگر آنجا ماند. در نيمه شب روز سوم افسران پليس وارد سلول شدند، چشمانش را بستند و او را به دستشويي بردند و در آنجا بار ديگر به او تجاوز كردند. "دستان من به لرزه افتاده بود و پاهايم لق شده بود. نمي توانستم سر پا وايستم. افتادم و سرم را سخت به كف كوبيدم تا بميرم. جيغ و فرياد مي زدم و از آنها مي خواستم كه من را بكشند. ديگر تحملش را نداشتم و از خودم متنفر بودم." رضا مي گويد و اشك مي ريزد. فرداي آن روز يك فرمانده پليس او را فرا خواند و پرسيد كه چرا شب گذشته آن همه فرياد مي زد. بعد از اين كه او دليل فريادش را توضيح داد، فرمانده از او پرسيد كه چه كسي به او تجاوز كرده است. پسربچه گفت كه با چشمان بسته نمي توانست متجاوزانش را ببيند. فرمانده او را كتك زد و به دروغگويي متهمش كرد و رضا را واداشت كه زير يك نامه ديگر امضا كند. در آن نامه رضا اعتراف مي كرد كه عليه نيروهاي امنيتي اتهامات بي پايه اي را مطرح كرده است. اما اين پايان مصيبت هاي رضا نبود. او را همراه با حدود 130 زنداني ديگر به محوطه دادگاه انقلاب شهر بردند. قاضي اعلام كرد كه مخالفان سرسخت انقلاب اسلامي را به دار خواهد آويخت. وي نام ده نوجوان را برخواند كه رضا هم در آن ميان بود. پيام قاضي روشن بود: اگر بچه ها بار ديگر دم از تجاوز به ناموسشان بزنند، اعدام خواهند شد. قاضي آنها را به زندان مركزي شهر فرستاد. به رضا دستبند زدند و براي ده روز با شش پسر ديگر در يك سلول كوچك نگه داشتند. شامگاهان افسران بچه ها را كتك مي زدند و با تمسخر مي گفتند: "شما مي خواهيد انقلاب كنيد؟" در مواردي ارشد ترين افسران، سه تن از بچه ها را با خود مي برد. رضا مي گويد: "وقتي بچه ها به سلول برگشتند، خيلي آرام و ناراحت بودند". وقتي نوبت به رضا رسيد، او و دو بچه ديگر را به يك اتاق كوچك بردند و دستور دادند لباسشان را در بيارند و با هم عمل جنسي انجام دهند. "او به ما گفت كه از اين طريق ما به تزكيه نفس خواهيم رسيد و ديگر ياراي نگاه كردن به چشم همديگر را نخواهيم داشت. مي گفت، اين كار ما را آرام خواهد كرد." پس از 20 روز سرانجام خانواده رضا موفق شدند با پرداخت وثيقه اي 45 هزار پوندي (هفتاد مليون تومان) او را از زندان در بياورند. قبل از آزادي به رضا بار ديگر هشدار دادند كه در باره اتفاقاتي كه با او افتاده، به كسي چيزي نگويد. برادر رضا مي گويد: "يك دوست من كه نگهبان زندان رضا بود، به من گفت كه او بيمار شده. شبي كه آزادش كردند، بي اختيار گريه مي كرد؛ بعدا همه ماجرا را به مادرم تعريف كرد." خانواده رضا يك پزشك را متقاعد كردند تا عليرغم خطري كه متوجهش خواهد شد، او را معالجه كند. پزشك زخم هاي سطح بدن رضا را درمان كرده و به او آنتي بيوتيك و دارو داده، ولي نمي تواند معاينه دروني انجام دهد. رضا عميقا ضربه خورده، از احتمال بازگشت به زندان وحشت دارد و شب ها بي خوابي مي كشد. پزشك او به روزنامه تايمز گفت كه ديگر بازداشتيان هم همين سرنوشت را داشته اند: "ما در بيمارستان موارد مشابه زيادي داريم، ولي نمي توانيم آن موارد را گزارش كنيم. آنها به ما اجازه نمي دهند كه برايشان پرونده باز كنيم و جزئياتي را روي كاغذ بياوريم." دريوري دايك، پژوهشگر سازمان عفو بين الملل در امور ايران، مي گويد كه داستان رضا با ديگر گزارش هايي كه اين سازمان دريافت كرده است، همخواني دارد؛ گزارش هايي كه حاكي از پايمال كردن شرف و ناموس انساني، آزار بي قيد و بند و بدون رجوع به دادگاه و حتي همدستي مقامات قضايي در تجاوز به ناموس زندانيان و ناديده گرفتن حقوق ابتدايي آنا از جمله دسترسي به مراقبتهاي پزشكي و امكانات درماني است. رضا لا اقل از اين مصيبت زنده بيرون آمد تا داستانش را براي جهانيان تعريف كند. اما دوست 16 ساله اش كه او مجبور بود به عنوان رهبر گروهشان معرفي كند، از شدت زخم هايي كه برداشته بود، در بيمارستان جان داد. هويت افرادي كه در مقاله ذكرشان رفته، محفوظ است.http://www.timesonline.co.uk/tol/news/world/middle_east/article6805885.ece

گزارش تكان دهنده تايمز از تجاوز به پسر 15 ساله بنام رضا

رضا نام پسري است كه به گزارش تايمز در پايگاه بسيج چندين بار به او تجاوز جنسي شده .اكنون او حرف نمي زند به فكر نابودي خويش است جراحات جسمي و روحي فراواني برداشته است وپزشك معالج او از ترس خودرا معرفي نميكند .نظامي كه سي سال پيش با شعار پايبندي به ارزشهاي ديني و اخلاقي بر سر كار آمد و سپاه كه با بودجه اين ملت اداره مي شود و بايد در مقابل دشمنان خارجي از اين ملت استبداد زده دفاع كند اكنون به ابزاري در دست متجاوزان به حقوق اين ملت بدل شده است .متاسفانه ديكتاتور ها اين جنبش را نشناخته اند و هنوز هم از همان روشهاي استاليني و هيتلر وصدام پينوشه براي برخورد با اين جنبش سبز استفاده مي كنند.ولي كمي در تاريخ جلوتر نميروند تا سرنوشت آن ها را هم ببينند.كه با چه ذلتي در برابر قدرت ملت ها به خاك افتادند. دوستان بدانيد تنها راه پيروزي اميد و مبارزه بي خشونت است .با همه خشونتي كه ديكتاتور ها بخرج مي دهند لحظه ورود ما به خشونت مرگ جنبش مسالمت آميز ماست .چون با اين كار مجوز كشتار سازمان يافته را به رژيم مي دهيم . و تا مبارزه ما مسالمت آميز است در راه پيروزي قدم برمي داريم.
با بالاگرفتن واکنش ها به اخبار منتشر شده درباره سوء رفتار با بازداشت شدگان در جریان حوادث پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، روزنامه تایمز بر مبنای گفتگویی که مدعی است با یک قربانی تجاوز دربازداشت صورت گرفته، گزارشی را منتشر کرده است.
این روزنامه در مهمترین مطلب بین المللی شماره روز 22 اوت خود، تحت عنوان "پسری ایرانی که رو در روی تندرو ها ایستاد از تجاوز در زندان می گوید" اظهارات فردی را منتشر کرده که با نام رضا، 15 ساله و ساکن یکی از شهرهای بزرگ ایران توصیف شده که در جریان ناآرامی های پس از انتخابات دستگیر شد و به نوشته این روزنامه بارها در زندان مورد تجاوز قرار گرفته است.
خبرنگار تایمز که هما همایون نام دارد، می نویسد که چگونه این فرد که تنها با شرط فاش نشدن هویتش حاضر به بیان تجربیاتش شده، "روح و جسمش خرد شده است."
تایمز می نویسد: "رضا نمی خواهد از خانه خارج شود، از تنهایی می ترسد و می خواهد به زندگی خود خاتمه دهد، و درک اینکه چرا او به چنین شرایطی دچار شده سخت نیست."
تایمز می نویسد این فرد 20 روز زندانی بوده و مورد ضرب و شتم قرار گرفته و مورد سوء رفتاری قرار گرفته که به نوشته این نشریه "به رفتارهایی که در زندان ابوغریب صورت می گرفت شباهت دارد، که ایران آمریکا را [به خاطر حوادث آن زندان] تقبیح کرد."
روزنامه تایمز رضا را "شاهد زنده مدعای مهدی کروبی در مورد تجاوز سازمان یافته به بازداشت شدگان پسر و دختر برای خرد کردن اراده آنها" می خواند و می نویسد "رفتاری که با این پسر صورت گرفته نشان می دهد نظامی که خود را پرچمدار ارزش های اسلامی می داند حاضر است تا چه اندازه برای سرکوب کردن میلیون ها نفر از شهروندانش که مدعی تقلب در انتخابات هستند، پیش برود."
تایمز از زبان این فرد می نویسد در شب اول حضور در زندان سه نفر که با لباس شخصی در میان زندانیان بودند، او را "مقابل چشمان دیگر زندانیان" و در حالیکه "می گفتند این کار را برای خدا انجام می دهند" مورد تجاوز قرار دادند.
تایمز که به تشریح جزئیات بدرفتاری صورت گرفته با این فرد پرداخته، می نویسد وقتی رضا به یک بازجو "که به نظر مهربان می رسید" معترض شد که مورد تجاوز قرار گرفته، "بازجو نیز دستور داد رضا را ببندند و با گفتن اینکه 'یاد می گیری این داستان ها را جای دیگر تعریف نکنی' بار دیگر به او تجاوز کرد."
روزنامه تایمز نه تنها جزئیات چند مورد دیگر تجاوز به این فرد (از جمله "توسط ماموران پلیس") را شرح می دهد بلکه می نویسد پس از انتقال رضا و 130 نفر دیگر از بازداشت شدگان به دادگاه انقلاب اسلامی آن شهر، رضا و چند نفر دیگر را "با هدف ارعاب جهت جلوگیری از گفتن حوادثی که بر آنها رفته" از دیگران جدا کرده و آنها را مجبور به برقراری ارتباط جنسی با یکدیگر کردند.
تایمز مدعی است به رضا گفته شده که این کار برای "پاک شدن آنها [از گناهان]" انجام گرفته است.

گزارش تایمز تقریبا دو هفته پس از علنی شدن نامه مهدی کروبی به هاشمی رفسنجانی برای رسیدگی به "شایعه تجاوز جنسی" منتشر شد
این روزنامه می نویسد رضا پس از آزادی با قرار وثیقه و "هشدار نهایی که درباره این رفتار چیزی به کسی نگوید" توسط یک پزشک آشنای خانوادگی مورد درمان قرار گرفت، هر چند به نوشته تایمز این پزشک به واسطه این کمک "خود را در معرض خطر قرار داده بود."
تایمز درمان صورت گرفته بر روی رضا را اینگونه شرح می دهد: "جراحت های فیزیکی او با آنتی بیوتیک و داروهای مسکن مورد درمان قرار گرفت، اما امکان انجام معاینه داخلی وجود نداشت."
تایمز رضا را نظر روحی "به شدت آسیب دیده" توصیف می کند و می نویسد "او به سختی می تواند بخوابد."
این روزنامه از زبان پزشک معالج رضا وجود موارد مشابه در بازداشت شدگان دیگر را تایید می کند و می نویسد: "ما موارد بسیاری در بیمارستان داریم اما نمی توانیم گزارش بدهیم. اجازه نمی دهند پرونده تشکیل بدهیم."
دروری دایک، از موسسه عفو بین الملل هم به روزنامه تایمز گفته است این گزارش "از نظر شدت بی اعتنایی به شان انسان، با دیگر گزارش های دریافت شده همخوان" است. وی تایید می کند که در گزارش های دیگر هم به "بد رفتاری بی حد و حصر و خارج از موازین قانونی، مداخله مقام های قضایی در تجاوز و ممانعت از دستیابی بازداشت شدگان به حق بنیادین دسترسی به خدمات بهداشتی و پزشکی" اشاره شده است.
گزارش روزنامه تایمز تقریبا دو هفته پس از آن منتشر می شود که مهدی کروبی، نامزدی که از سوی وزارت کشور دارای کمترین آراء در انتخابات اعلام شد، نامه ای را که به اکبر هاشمی رفسنجانی جهت رسیدگی به "شایعه تجاوز جنسی" نوشته بود، علنی ساخت.
این نامه واکنش ها و انتقادهای گسترده ای را علیه آقای کروبی در پی داشت اما آقای کروبی روز 29 مرداد (20 اوت) تاکید کرد بدون سند و مدرک موضوعی را مطرح نمی کند.

۱۳۸۸ مرداد ۱۱, یکشنبه

قای ابطحی اعترافاتت هرچه باشد ؛ ما از تو حمایت می کنیم

آگوست 1, 2009 با shirzan
محمد ابطحی قبل و بعد از شکنجه

محمد ابطحی قبل و بعد از شکنجه

آقای ابطحی عزیز همه ی ما می دانیم که چه قدر در زندان آزار دیده اید و تحت فشار بوده اید و همه می دانیم که چقدر تهدید شده اید و در این مدت چه سختی هایی را متحمل شده اید . هم اطلاع داریم که خانواده ی شما از نبود شما پیوسته در بی تابی بوده و حتی یک دقیقه ی خوش نداشته .

و می دانیم که اعترافات شما و شاید بسیاری از دوستان دیگر تحت تاثیر همین فشار های روانی و جسمیست … پس شک نداشته باشید آقای ابطحی که مردم حامی شما هستند و اعترافات شما هرچه باشد مردم شما را دوست دارند و برای شما بیشترین احترام را قائلند .

آقای ابطحی شما و دیگر دوستان در بند بیشترین و بهترین حامیان را دارید پس شک نکنید که در این مسیر پیروزی براش شماست و بازنده ی اصلی این بازی آقایان مرتضوی و دیگر همکارانشان هستند که با زور و شکنجه از متفکرین ایرانی قصد اعتراف گیری دارند .

اعترافات شما هرچه باشد و بر علیه هر که باشد ما به خوبی شما رو درک می کنیم و قوی ترین حمایت ها را از شما خواهیم کرد .

۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

موسوی خواستار اجماع عمومی بر گرد قانون اساسی شد

میرحسین موسوی

میرحسین موسوی می گوید که معترضان باید با استفاده از ظرفیت قانون اساسی ایران مطالبات مدنی را پیگیری کنند و زیر شعارهایی جمع شوند که بتواند اجماع عمومی ایجاد کند.

به گزارش خبرگزاری کار ایران (ایلنا)، آقای موسوی روز چهارشنبه ۳۱ تیر (۲۲ ژوئیه) در دیدار با گروهی از مدیران رسانه ها، استادان دانشگاه و روزنامه نگاران گفت: "قانون اساسی ایران این پتانسیل را دارد که مردم از هر گروه و طیفی بتوانند دور آن حلقه بزنند و مطالبات خود را پیگیری کنند".

آقای موسوی گفت: "نماد سبز در ماه های گذشته نشان داد که می توان افراد بسیاری را با گرایش ها و منافع مختلف در کنار یکدیگر قرار داد به نحوی که همه آنها بر سر حداقل هایی به توافق برسند".

هواداران آقای موسوی قبل از برگزاری دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران رنگ سبز را به عنوان نشانه هواداری از او به کار می بردند، اما پس از انتخابات این رنگ به نشانه ای برای تمام معترضان به نتایج انتخابات تبدیل شد و اعتراض آنها "جنبش سبز" نام گرفت.

اکنون آقای موسوی می گوید که حفظ "اجماع" در میان معترضان به نتایج انتخابات باید از "اهداف اصلی" حرکت های آینده باشد و "قانون اساسی" را شعاری می داند که قابلیت این کار را دارد.

او گفته است: "باید به قانون اساسی توجه کرد، یعنی آن را مانند نماد سبز در سرلوحه پیگیری مطالبات آینده قرار داد چون خاصیت ایجاد اجماع میان اقشار مختلف را دارد".

همه نیروها باید در چارچوب قانون اساسی حرکت کنند تا خسارت های این فضای شبه کودتای تحمیل شده را به حد اقل برسانند

میرحسین موسوی

سایت قلم نیوز هم گزارش داده است که آقای موسوی در دیدار روز چهارشنبه تأکید کرده است که بحث کردن دائمی در مورد انتخابات اخیر ریاست جمهوری و زنده نگاه داشتن این مسئله یک "ضرورت ملی" است و "هیچ کس نباید فراموش کند که این دولت در چه فرآیندی شکل گرفته است".

او با تأکید بر ظرفیت های قانون اساسی ایران گفته است: "اگر از چارچوب قانون اساسی خارج شویم، جامعه با یک آنارشی لجام گسیخته رو به رو خواهد شد که جمع کردن آن غیر قابل پیش بینی خواهد بود؛ همه نیروها باید در چارچوب قانون اساسی حرکت کنند تا خسارت های این فضای شبه کودتای تحمیل شده را به حد اقل برسانند".

بر اساس گزارش ایلنا، آقای موسوی گفته است که قصد دارد با ایجاد یک "مرکزیت کوچک سیاسی، متشکل از برخی چهره های سیاسی" زمینه ایجاد یک "هویت بزرگ اجتماعی" را ایجاد کند.

او گفت: "اگر به این شکل عمل شود، ضریب آسیب پذیری هم کاهش می یابد، تجربه نشان داده است که احزاب در ایران آسیب پذیر هستند اما اگر هویت اجتماعی شکل گیرد، نمی توان آن را از حرکت بازداشت".

آقای موسوی سه هفته پیش اعلام کرده بود که قصد دارد به همراه "گروهی از نخبگان" با تشکیل "جمعیتی قانونی" به "صیانت از حقوق و آرای پایمال شده مردم" بپردازد.

مخالفان آقای موسوی به شدت نسبت به احتمال تأسیس یک حزب سیاسی یا جبهه سیاسی توسط او واکنش نشان دادند، اما کمی بعد یکی از مشاوران او احتمال تشکیل یک جبهه سیاسی "به معنای رایج که متشکل از احزاب سیاسی متفاوت است" را منتفی دانست و اعلام کرد که احتمال تشکیل یک "جبهه سیاسی متفاوت" به صورت "شبکه ای" توسط آقای موسوی وجود دارد.

اکنون به نظر می رسد که منظور آقای موسوی، سازماندهی جنبش اجتماعی موجود از طریق ایجاد یک هسته کوچک سیاسی برای آن است.

او گفته است: "قدرت، همیشه میل به مطلق شدن دارد و تنها تحرکات مردمی می تواند این میل را مهار بزند".

آقای موسوی حضور "مردم" را در شکل گیری "گفتمان مورد نیاز" ضروری دانست، "آن هم در وضعی که این روزها حتی حضور فردی مثل هاشمی رفسنجانی را هم تحمل نمی کنند".

او با اشاره به این که "نخبگان تمایلی برای کار کردن در این دولت ندارند" و "دولت هم تمایلی برای استفاده از تجربه نخبگان ندارد" پیش بینی کرد که مشکلات داخلی و خارجی ایران در سال های آینده افزایش پیدا کند.

آقای موسوی گفت: "تنها شانسی که برای برون رفت از این بحران وجود دارد، اهمیت دادن به علاقه مردم است، علاقه ای که با جمع شدن حس اعتراض های مدنی در کنار تدبر می تواند زمینه شکوفایی سیاست را در آینده مهیا کند".

او آینده ای "پر از نشاط سیاسی" برای ایران پیش بینی کرد.

شهید ترانه موسوی

جولای 21, 2009 با shirzan
شهید ترانه موسوی

شهید ترانه موسوی


zeerzamin.blogspot : دوستان ترانه موسوی، از بازداشت‌شدگان هفتم تیر در درگیری‌های مسجد قبا، گفته اند كه خانواده‌ی وی از یافتن جنازه‌ی سوخته‌ی ترانه در حومه‌ی قزوین خبرداده‌اند.
یكی از دوستان ترانه موسوی دیروز برای پیگیری وضع ترانه با منزل پدری او تماس گرفت و با خبر مرگ ترانه و یافتن جنازه سوخته‌اش ـ بین كرج و قزوین ـ مواجه شد. خانواده ترانه از بازگویی مكان و زمان تشییع جنازه وی خودداری كردند و گفتند نمی توانند توضیحات بیشتری دهند. پس از پیگیری ها و تماس های مكرر دوستان ترانه با منزل وی، خانواده موسوی از آنان خواستند كه دیگر تماس نگیرند و در برابر سخن یكی از دوستان ترانه كه گفته بود خانواده او باید نوع مرگش را به جامعه اطلاع دهند و به رسانه ها بگویند كه ترانه دستگیر شده و پس از دستگیری به این سرنوشت دچار شده است شنیده بودند كه ما صلاح كار خود را بهتر از شما می دانیم و نمی خواهیم در تشییع جنازه اش كسی حضور داشته باشد.
ترانه موسوی به گفته یكی از دوستانش – كه نمی خواهد نامش فاش شود – روز هفتم تیر در حوالی تقاطع میرداماد و خیابان شریعتی كلاس آرایشگری داشته است. او اتومبیل خود را در یكی از خیابان های فرعی بین حسینه ارشاد و میرداماد، پارك می كند و پس از دیدن تجمع مردم در خیابان قبا و اطراف حسینه ارشاد با یكی از دوستان خود تماس می گیرد و به او می گوید كه پیش از رفتن به آرایشگاه بهتر است سری به مسجد قبا بزنند و با دوست خود در نزدیكی مسجد قبا قرار می‌گذارد. وی كه به گفته دوستش مانتوی سبز به تن و شالی سبز به سر داشته است درحالیكه در خیابان شریعتی منتظر یكی از دوستان خود بوده است از سوی مأموران حكومتی دستگیر می شود و در هنگام دستگیری، دوست وی كه به محل قرار نزدیك می‌شده از دور وی را می بیند. ترانه را سوار به ونی می‌برند. شواهد دستگیری ترانه به همین جا ختم نمی شود و چند نفر از دستگیرشدگان واقعه مسجد قبا در تماس هایی با خانواده‌ی وی، خبر دستگیری اش را به آنان اطلاع می دهند. ترانه موسوی در زمان دستگیری شماره منزل و یكی از دوستانش را به چند نفر از دستگیرشدگان می دهد و از آنان می‌خواهد در صورت آزادی با خانواده اش تماس گرفته و خبر دستگیری اش را به آنان اطلاع دهند. كسانی كه در آن روز همراه با ترانه به ساختمانی در حوالی پاسداران منتقل می ‌شوند گفته اند كه او مدام گریه می كرده و می گفته است نه برای تجمع كه برای شركت در كلاس آرایشگری در آن محل حضور داشته است. اما برخی از دوستانش خبر داده اند كه ترانه در راهپیمایی های مسالمت آمیز روزهای ۲۵، ۲۶ و ۲۷ خرداد شركت داشته است و حتا پیش از انتخابات نیز با حضور در زنجیره سبز، حمایت خود را از اصلاحات و آزادی در ایران ابراز می كرده است.
به گفته یكی از دوستان ترانه، پس از دو هفته از دستگیری او، فردی ناشناس با منزلش تماس گرفته و به مادر ترانه خبر بستری بودن وی را در بیمارستان امام خمینی كرج می دهد. این ناشناس به مادر ترانه می گوید كه مردم دخترش را پس از تصادف، به آن بیمارستان رسانده اند. مادر ترانه به ناشناس می گوید برخی تماس گرفته اند و ترانه را در درگیری های مسجد قبا و در بازداشگاه دیده اند اما ناشناس می گوید ترانه ربطی به حادثه مسجد قبا ندارد و احتمالن قضیه اش ناموسی ست؛ چراكه می خواسته با شلنگ سرم خودش را حلق آویز كند. او پارگی رحم و مقعد را نیز دلیل بستری شدن ترانه ذكر می كند. خانواده ترانه به آن بیمارستان مراجعه می كنند اما مسوولان بیمارستان بستری شدن ترانه موسوی را تكذیب می كنند و تنها یكی از پرسنل می گوید كه دختری را با موهای بافته شده دیده است كه چند نفر با ظاهری به گفته او «حزب اللهی» بیهوش می آورند و بیهوش می برند.
جملاتی كه این ناشناس در مكالمه تلفنی با مادر ترانه بیان می كند نشان می دهد كه ماموران وزارت اطلاعات و لباس شخصی ها می خواسته اند ذهن خانواده ترانه را از سیاسی بودن قضیه منحرف كنند و به آنان بقبولانند كه دخترشان از نظر اخلاقی مشكلاتی داشته است تا خانواده نیز پس از شنیدن خبر مرگ فرزندشان، از پیگیری و پی جویی درباره چند و چون مرگ وی خودداری كنند.
ممانعت خانواده ترانه موسوی از دادن اطلاعات درباره تشییع پیكر وی و چگونگی درگذشتش عجیب به نظر نمی رسد؛ چراكه تمامی خانواده های قربانیان حوادث اخیر از سوی حكومت و وزارت اطلاعات تهدید می شوند و به آنان گفته می شود در صورتی كه تشییع پیكر عزیزانشان و مراسم كفن و دفن و ختم آنان با حضور مردم و با شیون و ناله برگزار شود مشكل حاد دیگری برای یكی دیگر از عزیزانشان اتفاق خواهد افتاد.
ترانه موسوی اكنون تنها به خانواده اش تعلق ندارد و متعلق به همه ایرانیان است؛ بنابراین پیگیری وضعیت او و چگونگی درگذشتش وظیفه تك تك ماست. این كه من نمی توانم با نام خود این اخبار را منتشر كنم؛ این كه دوست ترانه نمی تواند نامش را بگوید؛ این كه خانواده ترانه درباره فرزندشان هیچ حرفی نمی زنند همه از خفقانی حكایت دارد كه امروز بر جامعه ما حاكم است. من از دوستانی كه وظیفه خود می دانند به راحتی و به سرعت این نوع اطلاع رسانی را محكوم كنند می خواهم به جای نشستن و محكوم كردن این و آن، درباره ترانه تحقیق كنند و خبرهایش را به گوش نخست ایرانیان و سپس جهانیان برسانند تا شاید از بیش از این شاهد قربانی شدن ترانه هایمان نباشیم.
لازم است بگویم عكس ترانه را نیز یكی از هنرجویان آموزشگاه آرایشگری و از دوستان ترانه در اختیار وبلاگ زیرزمین قرار داد

محمد کامرانی؛ یکی دیگر از کشته‌شدگان درگیری‌های تهران

محمد کامرانی

محمد کامرانی در اثر جراحات وارده از زندان اوین به بیمارستان لقمان تهران منتقل شده بود

محمد کامرانی، جوان ۱۸ ساله ای که در اعتراضات روز ۱۸ تیر سال ۱۳۸۸ بازداشت شده بود، روز ۲۵ تیر در اثر جراحات وارده، که معلوم نیست در جریان درگیری ها و یا در زندان ایجاد شده، از دنیا رفت.

طبق آمارهای رسمی در درگیری های بعد از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری در ایران بیش از بیست نفر کشته اند. اما بعضی از معترضین تعداد کشته شدگان را چند برابر این تعداد می دانند.

یکی از اعضای خانواده آقای کامرانی به بی بی سی فارسی گفت که او در درگیری های روز پنجشنبه ۱۸ تیر در حوالی میدان ولیعصر تهران بازداشت شده است. البته به گفته این عضو خانواده آقای کامرانی، او در حرکات اعتراضی شرکت نداشته و صرفا در حال عبور از خیابان بوده است.

بنا بر گزارش های رسیده از ایران و اظهارات این عضو خانوده محمد کامرانی، او پس از دستگیری به همراه تعداد دیگری از بازداشت شدگان به بازداشتگاهی در کهریزک منتقل شده است.

بعد از چند روز فهرستی از سوی مسئولان زندان اوین از بازداشت شدگان منتقل شده از کهریزک به زندان اوین منتشر شد که نام محمد کامرانی هم در میان آنها وجود داشت.

با پیگیری های خانواده آقای کامرانی به آنها اطلاع دادند که روز چهارشنبه ۲۴ تیر، او از زندان آزاد خواهد شد و هنگامی که خانواده برای تحویل گرفتن او به زندان مراجعه کردند، به آنها گفته شد که به دلیل جراحاتی که به او وارد شده، به بیمارستان لقمان تهران منتقل شده است.

این عضو خانواده آقای کامرانی که خود در بیمارستان لقمان حاضر شده می گوید که در بیمارستان با پیکر نیمه جان محمد کامرانی روبرو شده است. خانواده آقای کامرانی با اصرار و تحت حفاظت ماموران، او را به بیمارستان مهر منتقل می کنند، اما بعد از چند ساعت و علی رغم تلاش پزشکان بیمارستان مهر، محمد کامرانی ۱۸ ساله از دنیا می رود.

پیکر محمد کامرانی، صبح روز شنبه در بهشت زهرای تهران دفن شده است.

پیش از محمد کامرانی نام چند تن دیگر از کشته شدگان این وقایع از جمله ندا آقا سلطان، دانشجوی ۲۷ ساله، سهراب اعرابی، جوان ۱۹ ساله، و یعقوب بروایه، دانشجوی کارشناسی ارشد رشته نمایش در دانشکده هنر ومعماری دانشگاه تهران، در رسانه ها مطرح شده بود.

اطلاعات تازه در مورد کشته شدن مسعود هاشم زاده در روز ۳۰ خرداد

مسعود هاشم زاده از کشته شدگان حوادث اخیر

مسعود هاشم زاده، جوان ۲۷ ساله ای است که در ناآرامی های ۳۰ خرداد ماه در محدود خیابان شادمان و نصرت در تهران به ضرب گلوله ای کشته شد. میلاد هاشم زاده برادر کوچکتر مسعود می گوید زمان مرگ مسعود فقط پدرش و او در تهران بودند و بقیه خانواده در شمال زادگاه پدری مسعود به سر می بردند.

به این ترتیب مسعود هاشم زاده یکی دیگر از کشته شدگان ناآرامی های بعد از انتخابات ریاست جمهوری در ایران است که نام و شیوه کشته شدنش در رسانه ها مطرح می شود. پیش از این ندا آقاسلطان، سهراب اعرابی، یعقوب بروایه و محمد کامرانی از جمله کشته شدگان حوادث اخیر بودند که نامشان در رسانه ها مطرح می شود.

میلاد با اشاره به اینکه مسعود ساعت شش بعداز ظهر روز ۳۰ خرداد برای دیدار با یکی از دوستانش در اطراف منزل به خیابان شادمان مراجعه کرده بود، می گوید: "زمانی که به خانه رسیدم پدرم تنها بود و من قبل از رسیدن به خانه درگیری ها و شلوغی ها را دیده بودم، نگران شدم و به سوی خانه دوستش رفتم، به چهار راه نصرت داخل خیابان شادمان که رسیدم دیدم صدای تیر می آید و یک سری تیر خورده اند."

به گفته آقای هاشم زاده درمانگاهی در آن محل وجود داشت که مجروحان و زخمی ها را به آنجا می بردند. برادر کوچک مسعود هاشم زاده ادامه می دهد: "زمانی که به درمانگاه رسیدم از روی ساعت، انگشتر و لباس مسعود، او را شناختم و از دیدن صحنه جا خوردم."

گفت و گو با میلاد، برادر کوچک مسعود هاشم زاده

برای پخش این فایل، نرم افزار "جاوا اسکریپت" باید فعال شود و تازه ترین نسخه "فلش" نیز نصب شده باشد

پخش با "ریل پلیر" یا "ویندوز میدیا پلیر"

از آنجایی که اقوام درجه یک مسعود هاشم زاده در تهران نبودند، قرار بر این می شود که پیکر او را به زادگاهش در شمال ایران در اطراف رشت منتقل کنند. میلاد هاشم زاده با اشاره به درگیری های زیادی که در آن زمان در تهران بوده است می گوید: "دنبال آمبولانس ولی اصلا آمبولانسی برای انتقال مسعود نبود. در این رفت و آمدها پسر صاحبخانه گفت که او با ماشین شخصی اش به شهرستان می برد. دکتری هم که آنجا بود گفت برای انتقال به شهرستان گواهی فوت می نویسد."

میلاد هاشم زاده و پسر صاحبخانه با ماشین شخصی پیکر مسعود را به شهرستانی در حوالی رشت می برند، آقای هاشم زاده اضافه کرد:" ساعت پنج و نیم صبح یک شنبه به زادگاه خود سمت رشت رسیدیم. شبانه برادر و پسر خاله هایم را در جریان گذاشتم که مسجد آماده کنند، شورای محل و بستگان و اهالی محل بودند."

آقای هاشم زاده ادامه داد: "زمانی که ما رسیدیم به ما گفتند مسعود را نمی توانیم در آنجا خاک کنیم، دلیلش را کامل نبودن مجوز اعلام کردند. به ما گفتند مسعود باید به پزشکی قانونی برده و علت فوتش کاملا مشخص شود. بعد از آن من و راننده ماشین را برای بازجویی به آگاهی بردند که چرا این اتفاقات رخ داده است و تا ۴۸ ساعت بعد بازداشت بودیم. نگذاشتند من در مراسم خاکسپاری برادرم شرکت کنم."

آنها گفتند اگر مراسم بگیرید هم برای خود و هم خانواده سخت می شود. خیلی زودتر بروید تهران و نمانید

میلاد، برادر کوچک مسعود هاشم زاده

به گفته برادر کوچک مسعود هاشم زاده در گواهی فوت از طرف پزشکی قانونی نوشته شده است، اصابت گلوله به قلب و سوراخ کردن ریه، پارگی ریه و خونریزی داخلی و خارجی شدید.

میلاد هاشم زاده در بخش دیگری از گفت و گو با اشاره به ایجاد محدودیت هایی برای خانواده هاشم زاده می گوید: "بعد از روز ۳۱ خرداد که مراسم تشییع انجام شده که من نبودم، خانواده ما به خانه بستگان می روند و ما هم آزاد شدیم. روز یک تیرماه بود که برای مراسم سوم مسعود آگهی زدیم و به دنبال حجله و مراسم بودیم. به محض پخش اعلامیه مطلع شدیم آمدند و اعلامیه را کندند. شب هم تماس گرفتند که می خواهید مراسم برگزار کنید. تا زمانی که علت فوت مسعود مشخص نشده حق برگزاری مراسم را ندارید."

روز بعد از این تماس خانواده هاشم زاده برای یافتن علت عدم برگزاری مراسم مراجعه می کنند اما به گفته میلاد هاشم زاده توضیح خاصی به آنها داده نمی شود. آقای هاشم زاده افزود: "آنها گفتند اگر مراسم بگیرید هم برای خود و هم خانواده سخت می شود. خیلی زودتر بروید تهران و نمانید."

خانواده هاشم زاده با امضای تعهدی اجازه پیدا می کنند که بدون برگزاری مراسم بر سر خاک بروند و تجمعی به هیچ عنوان شکل نگیرد.

خانواده هاشم زاده با خانواده سهراب اعرابی یکی دیگر از کشته شدگان حوادث اخیر ملاقات داشتند. همچنین میرحسین موسوی و تعدادی از اعضای ستاد او برای دلجویی از خانواده هاشم زاده به دیدار آنها رفته اند. مادران صلح و مادران عزادار نیز با مادر مسعود هاشم زاده دیدار کردند.

حزب الله لبنان و لباس شخصیهای تهران

حمله پلیس به معترضان

بعضی از منابع از به کارگیری شبه نظامیان حزب الله لبنان برای سرکوب معترضان خبر داده اند

در هفته های اخیر که برخورد پلیس ضدشورش و افراد موسوم به لباس شخصی به معترضان به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری ایران جریان داشت، شایعه ای بر سر زبانها و در سایتهای اینترنتی راه افتاد که افرادی عرب زبان که احتمالاً یا از حزب الله لبنانند یا از فلسطینیان عضو جنبش حماس، در برخورد با معترضان شرکت دارند.

تصاویر ویدئویی در سایت اینترنتی یوتیوب منتشر شد که در آن فردی می گفت نفرات پلیس ضدشورش که به مجتمع مسکونی محل اقامت او حمله کرده اند لهجه عربی داشتند یا در یکی دیگر از این ویدئوها، از موتورسواران پلیس ضدشورش کلماتی به زبان عربی شنیده می شد.

البته در کشوری که مردمانش زبان فارسی را با انواع لهجه های گوناگون، از جمله لهجه عربی صحبت می کنند، اینها را نمی شد دلیلی بر حضور عربهای هوادار حکومت ایران میان نفرات پلیس ضدشورش یا لباس شخصیها قلمداد کرد.

اما سایت متعلق به یکی از اعضای سابق گروههای فشار هوادار محافظه کاران در ایران تصاویری از یکی از افراد شناخته شده و مهم حزب الله لبنان چاپ کرد که در تهران و هنگام حمله به ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی در قیطریه شمیران گرفته شده بود.

افرادی از حزب الله لبنان، با دیدن این تصاویر، شخص مورد نظر را شناسایی و اصالت عکسها را تأیید کردند.

همچنین در تصاویر ویدئویی که از حمله به ستاد میرحسین موسوی پخش شد باز هم این فرد بوضوح به چشم می خورد.

اما باز هم نمی توان به صرف حضور این فرد در حمله به ستاد میرحسین موسوی، حکم صادر کرد که حزب الله لبنان در سرکوب تظاهرکنندگان ایرانی و حمله به اصلاح طلبان و هوادارانشان نقشی سازمان یافته ایفا کرده است.

اسعد حیدر، نویسنده و روزنامه نگار سرشناس لبنانی که سی سال پیش گزارشگر انقلاب ایران بوده و در جریان حوادث پس از انتخابات ایران نیز در تهران حضور داشته و درباره این حوادث نوشته است می گوید در زمان انقلاب نیز گفته می شد که آیت الله خمینی، افرادی از جنبش فلسطینی فتح را به ایران فرستاده تا در مقابل ارتش ایران که تظاهرات را سرکوب می کردند بایستند اما بعدها معلوم شد که این "فلسطینیها" کسی نبوده اند جز ایرانیانی که در اردوگاههای جنبش فتح آموزش دیده بودند، افرادی همچون محسن رفیقدوست، مصطفی چمران و محمدصالح الحسینی.

انقلاب

در زمان انقلاب دو طرف یکدیگر را به استفاده از افراد مسلح خارجی متهم کرده بودند

در زمان انقلاب ایران همچنین شایع شده بود که خیلی از گاردیهایی که در سرکوب انقلابیون شرکت داشتند، اسرائیلی اند اما هیچگاه سندی بر این مدعا به دست نیامد.

دلیل راه افتادن چنین شایعاتی، آن گونه که اسعد حیدر هم می گوید این است که گویا مردم نمی توانند به خود بباورانند که هموطن به هموطن بیرحمانه حمله کند و حتی او را هدف گلوله قرار دهد.

اینکه دولتی برای سرکوب مخالفان داخلی اش از نیروی خارجی کمک بگیرد، بارها در کشورهای مختلف اتفاق افتاده و می افتد، اما اسعد حیدر می گوید حکومت ایران نیرو و نفرات کافی برای مقابله با مخالفان داخلی اش دارد و نیازمند وارد کردن افرادی برای این منظور از خارج نیست.

در مقابل، محمدجواد اکبرین، پژوهشگر و روزنامه نگار ایرانی ساکن لبنان این را امکانپذیر می داند که اگر روزی فرابرسد که به نیروهای نظامی و انتظامی ایرانی دستورداده شود برای مقابله با مخالفان حکومت دست به اسلحه ببرند، این نیروها ممکن است از چنین فرمانی سرپیچی کنند و در آن صورت احتمال توسل حکومت به هواداران خارجی اش وجود خواهد شد، بویژه توسل به افراد حزب الله لبنان که بنابر گزارشها همواره شمار زیادی از آنان برای آموزش در برخی پایگاههای سپاه پاسداران در ایران حضور دارند.

محمدجواد اکبرین می گوید که مردمی که ممکن است دستور حمله به آنان به افراد سپاه پاسداران داده شود، دوستان و خویشاوندان و هموطنان این سپاهیانند اما در مورد افراد حزب الله لبنان، علقه ای بین آنان و ایرانیان وجود ندارد و آنچه آنان را با ایران پیوند می دهد، تنها اشتراکات ایدئولوژیک است.

آقای اکبرین حوادث ماه مه (اردیبهشت) سال گذشته بیروت را یادآوری می کند که طی آن، پایتخت لبنان به مدت یک هفته به تصرف افراد مسلح حزب الله درآمد، او می گوید که در آن زمان هم خیلیها در لبنان می گفتند افراد سپاه پاسداران ایران بین نفرات حزب الله حضور دارند و در حمله به مخالفان حزب الله شرکت می جویند.

به هر حال، حزب الله لبنان آیت الله خامنه ای را رهبر معنوی خود می داند و بدیهی است که در حوادثی که در ایران پیش آمده، همان جانبی را بگیرد که آیت الله خامنه ای از آن حمایت می کند.

بدین ترتیب جای تعجب ندارد که حزب الله به مقابله با هر عاملی برود که احساس می کند نظام تحت رهبری آیت الله خامنه ای را مورد تهدید قرار دهد، حال چه این خطر دولتی خارجی همچون اسرائیل باشد و چه نیرویی که از داخل ایران سر برآورد.